تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۲۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#ارتباط_با_فرزندان» ثبت شده است

💫والدین عزیز باید بدانید که دلیل تشویق باید کاملا مشخص باشد ؛ یعنی کودک باید کاملا بداند به چه دلیل تشویق شده است. پس باید علت تشویق را مشخص کرد. مثلا《آفرین به فاطمه که تمام وسایلش رو تو کمد گذاشته...》

 

 

@tanha_rahe_narafte

تعجیل
۳۰ خرداد ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 
🌺زینب از شدت سر و صدا مثل کلاف در هم پیچیده شده بود، دلش می خواست یک جای دنج و خلوت پیدا کند و مثل ابربهار، های های گریه کند.

 🌸از وضع موجود خسته شده بود، از وقتی به خانه احمد آمده بود، همین آش بود و همین کاسه.  صدای شکستن بشقاب و لیوان ها آهنگ هر روز خانه شان شده بود. کبودی بدنش را زیر لباس های کلفتش پنهان کرده بود. مادر بیچاره صبر کردن را سرلوحه ی زندگیش قرار داده بود . تصمیمش را گرفته بود دیگر بعد از یک عمر زندگی بخاطر دخترش لیلا نمی خواست همه چیز را خراب کند. زینب مثل کوهی مقاوم ایستاده بود تا لیلا در زیر سایه ی او رشد و پرواز کند.  

☘️احمد تا نمی توانست اجاق منقلش را روشن کند آتش خشمش را بر روی زن و بچه روشن می کرد. ذره ذره آب شدن زینب را درست مثل یخ بیرون از یخچال، می شد دید؛ اما او تصمیمش را گرفته بود خودش را فدای لیلا و آبرویش کرده بود. هر چند بدنش کبود شده بود اما او ایستاده بود تا آینده لیلا سیاه و کبود نشود. 

🌺او دست هایش را وقف گره زدن بر روی قالی کرده بود تا شرمنده تهیه امکانات لیلا نشود. زینب مقاوم مثل کوه ایستاده بود مثل کوهی که هیچ چیز به این راحتی نمی توانست در او ‌نفوذ کند.   
 

 

@tanha_rahe_narafte

تعجیل
۲۶ خرداد ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

✅فرزند بیشتر به معنای تربیت چندگانه نیست، بلکه اگر تربیت به درستی انجام شود، با تربیت صحیح فرزند بزرگتر، سایر فرزندان نیز تربیت می‌شوند.

🔘بنابراین فرزندآوری بیشتر منجر به تربیت چندگانه وسختی بیشتر تربیت نخواهد بود.

🔘یادمان باشد پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) به زیادی امتش، افتخار خواهد کرد.

☘️رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: « اکثروا الولد، أکاثر بکم الأمم غداً»
🌺فرزندان خود را زیاد کنید تا فردا به واسطه (کثرت) شما بر دیگر امم افتخار نمایم.
📚کلینی باب۱۴۸.

 

 

@tanha_rahe_narafte

تعجیل
۲۶ خرداد ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


بچه ها رو به روی تلویزیون، میخ کوب شده بودند وصدای جیغ وداد مهدی که پایش را محکم به زمین می کوبید‌ وگریه می کرد، توی گوششان می پیچید اما از شدت جذابیت جعبه‌ی جادویی، کسی از جایش تکان نمی‌خورد. جلوی تلویزیون بزرگ خانه‌، بچه ها جمع شده بودند و به نوبت بازی می‌کردند‌. پسر عمویش،بازی حرکتی داشت. از سری بازیهایی که بچه ها عاشقش می‌شوند و همه جا نقل محافل می‌شود‌.

مهتاب روسری صورتی اش را کمی بالاتر داد تا خستگی و کلافگی اش کمتر به چشم بیاید. مانده بود با این غرهای محمد چه کند .

☘فکری به سرش زد، تصمیم گرفت کمی جدی تر برخورد کند‌. دست پسرش را گرفت و گوشه‌ی اتاق بردوگفت:«مادر جان. خب تا وقتی اینجا هستیم، می‌توانی با اسباب بازی حسن، بازی کنی، بعد درخانه‌صحبت می‌کنیم.»

 مهدی اشکهایش را پاک کرد وگفت:«باشه مامان به‌شرطی که برام بخری باشه.قبوله؟»

_فعلا بدون بهانه گیری برو با پسر عموت بازی کن، تابعد صحبت کنیم.

☘_نه مامان بگو می‌خری. باید بخری.

مهتاب،نمی‌توانست دروغ بگوید. از طرفی هزینه‌ی زیادی داشت .از طرفی پسرش را باید ساکت می‌کرد و ازطرف دیگر بدون حضور همسرش، نباید برای این موضوع تصمیم می‌گرفت. کمی اخمهایش را درهم کرد وگفت:« ببین آقا محمد! الان یا بدون جر وبحث وگریه بازی می‌کنی وبعد در خانه، با بابا صحبت می‌کنیم. یا همین الان از خونه‌ی عمو میریم. کدوم راه رو انتخاب می‌کنی؟»

محمدکمی خودش را جمع و جور کرد دستی به سر و رو و لباسهایش کشید، اشکش را پاک کرد ودرحالی که خودش هم دیگر حال نق زدن نداشت، به سمت بچه‌ها رفت. دوباره با هیجان رویش را برگرداند و گفت :«باشه مامان. من دیگه غر نمیزنم اما قول دادی به بابا بگی‌ها!»

☘شب وقتی سفره‌ی شام جمع شد، مهتاب از محسن خواست راجع به خرید پلی استیشن صحبت کنند.

محسن آدم فقیری نبود، اما می‌دانست که بازیهای این‌چنینی، اگر درست مدیریت نشود، اسباب اعتیاد کودک به بازی را فراهم می‌کند. این را دربرادرزاده هایش دیده بود. از طرفی هم، تازه قسط هایش تمام شده بود و نمی‌خواست چنین هزینه ای را برای صرفا گریه‌ی بی موقع فرزندش بپردازد.

_خیلی خوب بابا. اول اینکه اگر تصمیم بر این شد که این وسیله رو بخریم،باید قول بدی هم به همه‌ی بچه هایی که به خانه مان می‌آیند هم به خواهر وبرادرت، بدهی.

☘دوم هم اینکه به هیچ کس نمی‌گی تا وقتی خودشان درخانه ببینن. پس نه پز دادن داریم نه جمع کردن بچه های همسایه ودوستان، قبول؟

_آخه پس دیگه چه فایده ای داره بابا.

_خب شما می‌خوای بازی کنی، برات وسیلشو فراهم می‌کنیم. اما باید تا آخرماه،پسر خوبی باشی هم با خواهر وبرادرت دعوا نکنی وهم مادرت از تو راضی باشه.

☘در ضمن وفقط یک ساعت می‌توانی بازی کنی وبحاش کمتر تلویزیون ببینی.

حالا اگر موافقی، قرار داد را امضا کنیم و بریم تو کارش؟!

محمد نگاهی به پدر ومادر کرد. واز آنها خواست تا مدتی فکر کند. وسایل شام را جمع کرد و به اتاقشان رفت تا به خرید بازی با این شرایط فکر کند.

 

 

 

@tanha_rahe_narafte

تعجیل
۲۳ خرداد ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


دختران،جلوه ای از مهر خدا هستند.

با هرلبخند و مهربانی و هر دست نوازشی که به سر و روی پدر و مادر می‌کشند، نور و مهربانی پخش می‌کنند.

احترام به فرزندان و اکرام ویژه‌ی دختران، در تربیت آنها حرف اول را می‌زند.

خیلی از آسیبهای روانی و اجتماعی از کمبود محبت و بی احترامی به دختران در خانواده و جامعه ناشی می‌شود.

 

 

@tanha_rahe_narafte

تعجیل
۲۲ خرداد ۰۰ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 
🌺رضا خیلی دلش یک دختر می خواست. وقتی دخترهای فامیل را می دید دلش برای آنان غش می رفت. من هم با این سه تا پسر شیطان و سر به هوا، دوست داشتم دختری باشد که همدم و مونسم بشود. آن شب مهمانی خانوادگی دعوت بودیم ، بچه ها را که آماده کردم رضا را صدا زدم که زودتر آماده بشود تا راهی خانه پدرم بشویم.  

🌸وقتی رسیدیم، همه بچه ها در حال بازی در حیاط بودند، دختر ناز داداشم خودش را در بغل من انداخت. رضا را می دیدم که چطور محو تماشای اوشده است. امیر داداشم گفت: «سلام بفرمایید داخل،چرا داخل حیاط ایستادین؟»

☘️ بچه هایم را یکی یکی بغل کرد گفت: «جوجه های شیطون دایی ببینم میتونین منو بگیرین. » 

🌺داداشم خودش فقط یک دختر داشت همیشه به ما طعنه میزد که با وجود سه بچه، جوجه کشی راه انداخته ایم.  

🌸موقع شام هر کسی مشغول پر کردن شکمش بود‌. محمودشوهر خواهرم با پوزخندی به حالت تمسخر رو به ما گفت: «آقا رضا نمیخوای بذاری یک بچه دیگه گیرتون بیاد.»

☘️ صدای خنده همه مثل بمبی منفجر شد.  
همش شرمنده رضا بودم که از اول تا آخر همه بهش طعنه زدن و مسخره اش کردند. تو‌مسیر برگشت خواستم از دلش بیرون بیارم گفتم: «رضا جون عزیزم یه وقت از حرف خانواده ام ناراحت نشیا، میدونی که اونو همشون یک بچه دارند وجود سه تا بچه براشون قابل قبول نیست، وگرنه هیچی تو‌دلشون نیس.»

🌺_رضا یک نگاهی به صندلی عقب به بچه ها کرد که همگی خواب بودند، گفت: «مرضیه جون واسه چی ناراحت بشم، ما که برای مردم زندگی نمی کنیم، حرف مردم نباید برای ما مهم باشه، هر کاری کنی مردم همیشه حرف برای گفتن دارن ، این بچه ها هدیه های خداوند به ما هستند چرا از وجودشون ناراحت بشیم. تازه نمی فهمند میخوایم یه بچه دیگه هم بیاریم .»

🌸 صدای خنده مان حسابی بالا رفت و درهم گره خورد.


 

 

@tanha_rahe_narafte

تعجیل
۱۹ خرداد ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🔹ببین دوستت غذاشو تا آخر خورد.

🔸دیدی دختر خاله‌ات لباسشو کثیف نکرد.

🔹دیدی پسر عموت چه قشنگ سلام کرد.

🔸پیام او از تو بهتر است. تو به اندازه دیگران خوب نیستی. کاش او فرزند من بود نه تو و ...

🔹🔸مقایسه کردن عزت نفس کودک را از بین می‌برد، دنیای او را ناامن می‌کند و باعث می‌شود از وجود خود ناراضی باشد و به دیگران حسودی کند.

 

 

@tanha_rahe_narafte

تعجیل
۱۹ خرداد ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

✅ خوب است از همان ابتدای کودکی، فرزندانمان رفتارهای مثبت، مثل سلام کردن، مؤدبانه حرف زدن را بیاموزند. 

🔘برای تشویقشان به انجام این موارد باید شما رفتارهای مثبت آن ها را تقویت کنید. 

🔘به این صورت که اگر به شما سلام کردند، به گرمی، با لبخند و توجه کامل پاسخشان را بدهید. 

✅استفاده از این شیوه های تقویتی ارزان و همیشه در دسترس می تواند فرزندتان را به انجام این گونه کارها علاقه مند کند. 

 

 

@tanha_rahe_narafte

تعجیل
۱۹ خرداد ۰۰ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 
🌺با سرگیجه های مدوام حالم را روز به روز بدتر بود، حالت تهوع هم امانم را بریده بود.  
به اکبر گفتم: «معلوم نیست چه مرضی دامنم رو گرفته.»

🌼 _خوب چرا یک سری دکتر نمیری.  

🌺نمی خواستم در شرایط سخت اقتصادی  هزینه اضافی دکتر برای خودمون بتراشم. دقیقا چهار ماه بود اکبر بخاطر تعدیل نیرو از شرکت بیرون شده بود. با وجود یک بچه مدرسه ای و این همه هزینه باید حسابی حواسمان راجمع می کردیم که در تهیه نان شب مان نمانیم. 
 
☘️اما بعد از گذشت چند روز حالم بدتر شد به اصرار اکبر راهی مطب دکتر زنان شدم. خانم دکتر دستگاه سونوش را روی شکمم چند باری تکان داد و گفت: «مبارک باشه، خانم شما باردارید تقریبا ۱۰ هفته ای دارید.»
  
🌺با کلمه شما باردارید، دنیا دور سرم چند بار چرخید احساس کردم سرگیجه ام شدید تر شده بلند فریاد زدم یا حضرت فاطمه.

🌼مطب را سریع ترک کردم، مقداری در کوچه پس کوچه ها قدم زدم. نمی دانستم داستان را چطور برای اکبر بگویم. از این بدتر نمیشد.  
بالاخره به خانه رسیدم. آبی به صورتم زدم . لباس هایم را عوض کردم .  

🌼 _سلام مریم چی شد؟ دکتر چی گفت؟  

🌺 _سلام هیچی، بدبخت شدیم رفت.  

☘️اکبر دستی به روی ریش هایش کشید، اخمی به چهره کشید گفت: «خدانکنه ، واسه چی ؟ مگه چته؟»
  
 🌺 _هیچی من سالمم اما حامله ام، دکتر گفت که ۱۰ هفته باردارم.

🌼اکبر دستش را محکم به پیشانی زد گفت:
«وای خدای من در این شرایط بچه نه اصلا فکرش را هم نمیشه کرد. باید تا دیر نشده بچه رو سقط کنیم.»

🌺 _وای اکبر یعنی راهی دیگه نیس، اینطوری خدا قهرش میگیره، باید بیشتر فک کنیم.

☘️از جایم بلند شدم سریع به آشپزخونه رفتم. خودم رو مشغول پخت و پز کردم باید راهی پیدا میکردیم .

🌺 یکدفعه فکری به ذهنم رسید اکبر را صدا زدم و بهش گفتم: «بیا برو از روحانی مسجد سوال کن ببین چی میگه؟ بهش بگو حکمش چیه سقطش کنیم؟ شاید راهی چیزی باشه ؟»

🌼صدای بهم‌خوردن در متوجه شدم اکبر به خانه برگشته، سراسیمه خودم را بهش رساندم. قیافه درهم رفته اکبر همه چیز را نشان می داد. بازم از روی استرس پرسیدم: «خوب چی شد؟ تونستی باهاش صحبت کنی؟ » 

🌺 _اره گفت که سقط گناه کبیره هس، تو هیچ شرایطی نباید سقط کرد، روزی رو خدا میرسونه ما چکاره ایم؟

☘️ _میخواستی بگی بیکاری، دخلمون به خرجمون نمیخوره.

🌺 _همه را گفتم اونم جواب داد: «هیچ کدام از این ها دلیل نمیشه، خدایی که فکر روزی مورچه ها در دل خاک ، ماهی در در عمق دریا ها هست فکر روزی شما هم هست. تازه میگفت: «باید خدا را شاکر باشید فرزند این نعمت بزرگ را به شما هدیه داده. » هر چند میدونم سخته اما حالا دیگه دلم نمیخواد بچه را سقط کنیم. حالا تو‌چی میگی ؟

🌼حرف های روحانی مسجد به دلم نشسته بود، اما باز ترس و دلهره ای وجودم را فراگرفته بود. بعد از مدتی درگیری ذهنی تصمیمم را باید می گرفتم. بچه هایم را به خدای روزی رسان سپردم. حالا انگار آرامشی وجودم را گرفته بود که مطمئن بودم کسی پشتمان محکم ایستاده و‌ مواظبمان هست.

 

 

@tanha_rahe_narafte

تعجیل
۱۶ خرداد ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

✅ برای آموزش اقتصاد به فرزندان، خیلی خوب است که قدری از وقتشان را به جای صرفاً کلاس‌های مختلف، در آشنایی با مشاغل مختلف بگذرانند.

🔘البته لازم نیست، مقصود از این فعالیت اقتصادی، کسب درآمد باشد.

🔘بلکه صرف آشنایی با مشاغل ، علاوه بر جذابیت برای آنان، یاری رسان آنها در انتخاب شغل آینده خواهد بود.

✅ به این ترتیب، هم با مشاغل مختلف آشنا شده و برای آینده بهتر تصمیم می‌گیرند و هم قدر پول را می‌دانند و برای اقتصاد، تلاش می‌کنند.

 

 

@tanha_rahe_narafte

تعجیل
۱۶ خرداد ۰۰ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر