تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

پدرم سایه سرم

سه شنبه, ۲۳ دی ۱۳۹۹، ۱۰:۳۸ ب.ظ

با نگرانی و دلهره طول و عرض اتاق را بالا و پایین می رفت. هر وقت ذهنش مشغول می شد، این عادت به سراغش می آمد. چند روز قبل که قرار بود وامی برایش جور شود تا سرمایه ای باشد برای کار کردن؛ ولی یکدفعه بانک خبر داد که چون ضامن هایت چک ندارند به شما تعلق نمی گیرد. مگر اینکه تا دو روز دیگر ضامن معتبر معرفی کنید.


حالا او مانده بود که چه کند؟ کسی را با این خصوصیات سراغ نداشت. در آن لحظه عصبانی بود و حوصله کسی را نداشت. همینطور که فکر می کرد و راه می رفت. از پنجره پدرش را دید که داخل خانه آمد و او را صدا زد. حوصله جواب دادن نداشت؛ ولی برای پدر و مادرش احترام خاصی قائل بود. با اندکی تأخیر جواب پدر را داد. پدرش با شنیدن صدایش به سوی اتاق رفت؛ ولی او با عجله خودش را به پدر رساند، و از او استقبال کرد.


پدر از چهره رنگ پریده فرزندش متوجه ناراحتی او شد. با مهربانی گفت: پسرم چرا دل نگرانی؟ او هم تمام ماجرا را برایش تعریف کرد. پدر همان لحظه دستان چروکیده و پینه بسته اش را برای دعا به بالا برد و گفت: خدایا خودت مشکل همه جوانها را حل کن و دست پسر من را هم بگیر. عزیزم ان شاءالله همه چیز درست میشود خودت را ناراحت نکن. من از تو راضی هستم ان شاءالله خدا هم از تو راضی باشد.


در همین لحظه صدای زنگ موبایلش بلند شد، با بی حوصلگی آن را برداشت. وقتی تماس را وصل کرد، دوست دوران سربازی اش بود؛ که چند روز پیش او را در خیابان دیده بود. با دیدن یکدیگرخوشحال شده بودند و برای هم از کار و زندگی خود گفتند. او نیز گفته بود دنبال وامی است برای شروع به کار.


بعد از اینکه دوستش احوالپرسی کرد به او گفت: حسن جان اگر هنوز وام نگرفته ای دست نگهدار خودت را زیر دین و قرض نینداز، از جایی برایم پول رسیده است، بیا با هم کار کنیم. اشک شوق در چشمانش حلقه زد و خدا را بر این نعمت و فضلش شکر نمود.


قال رسول اللّه صلى الله علیه و آله:«رِضَا اللّه ِ فِی رِضَا الوالِدِ وَ سَخَطُ اللّه ِ فِی سَخَطِ الْوالِدِ؛ خشنودی خدا در خشنودی پدر است و ناخشنودی خدا در ناخشنودی پدر.»

منبع: حکمت نامه پیامبر اعظم صلَّی الله علیه و آله و سلّم، جلد هفتم،محمّد محمّدی ری شهری، صفحه 350

 

@tanha_rahe_narafte

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی