هم صحبتی شیرین با همسر
جمعه, ۱۲ اسفند ۱۴۰۱، ۱۲:۰۰ ب.ظ

🍃دانشگاه که بودم، یک گروه نه نفره بودیم و خیلی صمیمی. بعد از ازدواج همه کَسم شده بود حمید.
🌾خیلی با هم دوست بودیم. اگر شب تا سر صبح مینشستیم به صحبت اصلا خسته نمیشدیم. شیطنت من و مظلومیت او خیلی خوب به هم میآمد. خیابان که میرفتیم، میگفت: «نخند! بد است. من بیشتر خندهام میگرفت.»
💫خیلی اظهار محبت میکرد. از جبهه که آمده بود، میگفت: «نمیدانی چقدر دلم تنگ شده بود. از یک اندازهای که میگذرد، تحملش سخت میشود.»
📚کتاب نیمه پنهان ماه، جلد سوم، حمید باکری به روایت همسر شهید، نویسنده: حبیبه جعفریان، ناشر: روایت فتح، چاپ شانزدهم- ۱۳۹۵ ؛ ص ۲۲
۰۱/۱۲/۱۲
