غروب طلائیه
پنجشنبه, ۱۵ دی ۱۴۰۱، ۰۹:۰۰ ق.ظ

🎶اصلا تو کَتَم نمیرفت موسیقیرو بذارم کنار.
عاشق میگن کر و کور😵 میشه! منم نسبت به رَپ همونجوری شدم
از خودبیخود میشدم تو یه خلسهی روحی میرفتم، توش خدا هیچ جایی نداشت!
🚌راهیاننور رو واسهی تنوع ثبتنام کردم و رفتم.
چند روز دور خودم بیهدف میچرخیدم!
🌅یه روز غروب طلائیه بود، یه حسی بهم گفت یه عالمه چشم بهت نگاه میکنن!
دلو زدم به دریا🌊 و داداش صداشون کردم اونم کی من!🥲
بهشون توپیدم: شما غیرت ندارید؟!
مگه من خواهرتون نیستم؟!😕
مثل خودتون علاقههای منو تغییر بدین!
اشک از روی گونههام میغلتید و خاک طلائیه رو تَر میکرد.😢
موقع برگشت به خونه حس غریبی داشتم!
گیتارمو نمیخواستم!
به امپیتری که پونصد تا آهنگ توش بود، علاقه نداشتم!
اونوقت چرا؟ چون شهداء دوست نداشتن!🙂
📽برگرفته از خاطرهی زهراسادات میرسلطانی
۰۱/۱۰/۱۵
