تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

سخن گفتن با خدا در حین سوختن

يكشنبه, ۱۶ بهمن ۱۴۰۱، ۱۲:۰۰ ب.ظ

🍃مرحله دوم عملیات بیت المقدس بود. با حسین در حال سرکشی خط بودیم که در مسیر دیدیم یک نفربر پی‌ام‌پی در حال سوختن بود و رزمندگان با دست، خاک بر آن می‌ریختند تا خاموشش کنند.

🍀جلوتر رفتیم. رزمنده‌ای داخلش بود و حین سوختن با خدا بلند و سلیس صحبت می‌کرد: «خدایا الان پاهایم دارد می‌سوزد، می‌خواهم آن طرف پاهای مرا ثابت قدم کنی. خدایا الان سینه‌ام سوخت. این سوزش به سوزش سینه حضرت زهرا (س) نمی‌رسد. خدایا الان دستانم می‌سوزد. از تو می‌خواهم آن دنیا دستانم را به طرف تو دراز کنم؛ دستانی که گناه نداشته باشد. خدایا صورتم دارد می‌سوزد. این سوزش برای امام زمان و برای ولایت است. اولین بار حضرت زهرا (س) اینطور برای ولایت سوخت.»

🌾آتش به سرش که رسید، گفت: «خدایا دیگر طاقت ندارم لا اله الا الله. خدایا خودت شاهد باش، خودت شهادت بده، سوختم ولی آخ نگفتم.» به اینجا که رسید سرش با صدای تقّی از هم پاشید. بچه‌ها در حال خود نبودند. زار زار گریه می‌کردند. حسین را نگاه کردم، گوشه‌ای زانو بغل گرفته و نشسته بود. های های گریه می‌کرد. می‌گفت: «خدایا من چطور جواب اینها را بدهم؟!»

🍃دستم را که روی شانه‌اش گذاشتم، گفت: «ما فرمانده این‌هاییم. اینها کجا ما کجا؟ آن دنیا خدا ما را نگه نمی‌دارد و نمی‌گوید جواب این‌ها را چه می‌دهی؟» پاهایش نای بلند شدن نداشت. حسین می‌گفت: «ای کاش ما هم مثل این شهید معرفت پیدا کنیم.»

📚کتاب زندگی با فرمانده؛ خاطراتی از شهید حسین خرازی؛ نویسنده: علی اکبر مزدآبادی،ص۱۳_۱۱

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی