روایت شهید عبدالله میثمی

🌷برش اول:
🍃میررضی فرمانده لشکر ۱۰ سید الشهدا بود و یدالله کلهر معاونش. هر دو اهل شهریار بودند و از کودکی با هم مأنوس. حالا در گرما گرم عملیات کربلای پنج میر رضی شهید شده بود.
💫کلهر دیگر در حال خودش نبود. در خط مقدم درون نفربری نشسته بود و گریه میکرد. شیخ به آرامی به او نزدیک شد. زیر گوشش چیزی گفت و سریع برگشت. ناگهان گل از گل کلهر شکفت و گریههایش فراموشش شد.
☘️هیچ کس نمیدانست که میثمی در گوش کلهر چه گفته است؟ وقتی از خودش پرسیدند، گفت: «شیخ به من همان جملهای را گفت که رسول خدا (ص) در بیماری رحلتش به فاطمه زهرا (س) گفت.»
او گفته بود: «گریه نکن! اولین کسی که به میررضی ملحق می شود، تو هستی.»
همین طور هم شد. پس از مدتی کلهر که در عملیات فاو دستش را از دست داده بود، در این عملیات هم جانش را تقدیم اسلام نمود و به یار شهیدش پیوست.
🌷برش دوم:
🍃مراسم شهید کلهر داشتیم می رفتیم. چشمهایش پر از اشک بود. میگفت: «هفته گذشته بعد از شهادت شهید میررضی، دیدم شهید کلهر گوشهای نشسته و بلند بلند گریه میکند، نمیدانم چرا به او گفتم، ناراحت نباش. تو اولین کس از میان ما هستی که به میررضی خواهی رسید.»
💫می گفت که دیگر خسته شدهام، از خودم بدم میآید از بس برای شهدا سخنرانی کردهام. دیگر دلم میخواهد خداوند در همین عملیات مزدم را بدهند.
📚کتاب یادگارن، ج۵، چاپ دوم ۱۳۸۸، ناشر روایت فتح، خاطره ۹۴
📚کتاب تنها ۳۰ ماه دیگر، نوشته: مصطفی محمدی، ناشر: فاتحان، تاریخ چاپ: ۱۳۹۰- سوم؛ ص ۱۸۶-۱۸۵
