حل و فصل گلهگزاریهای خانوادگی
شنبه, ۱۲ شهریور ۱۴۰۱، ۱۲:۰۰ ب.ظ

🌾عباس وقتی منطقه بود، مدت ها نمیدیدیمش. وقتی میدیدم زن و شوهرهایی که دست در دست یکدیگر در خیابان میروند، حرصم میگرفت.
💫وقتی میآمد کلی نق میزدم. میگفتم: «زن، شوهر میخواهد که بالای سرش باشد. تو که قرار بود نباشی اصلا چرا زن گرفتی؟! »
🍃می گفت: «پس ما باید بی زن میماندیم. »
می گفتم: «اگر سر تو نق نزنم، پس سر که بزنم؟ »
🌸می گفت: «اشکالی ندارد. اما مواظب باش اجر زحمت هایت را زائل نکنی. » اصلا پشت پرده همه کارهای من، بودن توست که قدمهایم را محکم میکند. تا لبخند به روی لبانم نمیآورد، کوتاه نمیآمد.
📚آسمان؛ بابائی به روایت هسر شهید، نویسنده: علی مرج، صفحات ۳۱
۰۱/۰۶/۱۲
