به نظرت تک خوری خوبه؟
علی عادت نداشت بدون ما چیزی بخورد. اگر بیرون چیزی میخورد، باید همهمان را میبرد و از همان غذا به ما میداد و یا میگرفت و میآورد خانه.
یک بار قرار بود دنبال خانه بگردیم. از اداره که آمد، موقع رفتن گفت: «با بچهها نمیتوانیم همه جاها را بگردیم». راضیام کرد دو تایی با هم برویم.
وسط راه گفت:«برویم سمت هتل استقلال.»
گفتم:«وسع ما که به آن جاها نمیرسد.»
گفت:«قهوه هایش را میگویم.»
شستم خبردار شد که یک بار با یک مهمان خارجی آمده اینجا قهوه خورده و حالا میخواهد برایم جبران کند.
من در هتل، شور بچهها را داشتم و او با خیال راحت نشسته بود و میخورد و باز دوباره سفارش میداد. اصلا خانه یادش رفته بود. خوردنمان که تمام شد، از جلوی هتل دستم را گرفت و پیاده راه افتادیم.
راوی: مریم قاسمی زهد؛ همسر شهید
رسول مولتان؛ روایتی از زندگی سردار فرهنگی شهید سید محمد علی رحیمی، نویسنده: زینب عرفانیان،صفحه ۷۹-۸۰