به فکر برادرت هستی؟
دوشنبه, ۹ خرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۰۰ ب.ظ

🍃پیکرش را با دو شهید دیگر ، تحویل بنیاد شهید داده و گذاشته بودند سردخانه. نگهبان سردخانه می گفت یکی از آنها آمد به خوابم و گفت: «جنازه من رو فعلا تحویل خانواده ام ندید! »
☘️از خواب بیدار شدم هرچه فکر کردم کدامیک از این دو نفر بوده نفهمیدم. گفتم ولش کن خواب بوده دیگه. فردا قرار بود جنازه ها رو تحویل بدیم که شب دوباره خواب شهید رو دیدم. دوباره همون جمله رو بهم گفت. اینبار فورا اسمش رو پرسیدم.
🌷گفت: «امیر ناصر سلیمانی. »
🍃از خواب پریدم رفتم سراغ جنازه ها. روی سینه یکیشان نوشته بود(شهید امیر ناصر سلیمانی )
🌾بعدها متوجه شدم توی اون تاریخ خانواده اش در تدارک مراسم ازدواج پسرشان بودهاند شهید خواسته بود مراسم برادرش به هم نخورد.
📚فرمانده قهرمان قهقه، ص۳۶
۰۱/۰۳/۰۹
