بزرگداشت پیکر شهدا

🍃در بیابان های اطراف ماهشهر هلی کوپتری سقوط کرده بود. معلوم نبود که برای خودی است یا دشمن. من به قصد تعمیر و راه اندازی بهش نزدیک شدم. در هیچ کجای بالگرد علامتی که نشان بدهد ایرانی است یا عراقی نیافتم. در همان محوطه یک دست و پای قطع شده که باد هم کرده بود، پیدا کردم. با توجه به یک ساعت مچی و بلیط پنج ریالی که همراهش بود فهمیدم ایرانی است. اعضا را داخل یک گونی گذاشتم و آوردم پیش بچه ها.
🌸شهید شاهرخ ضرغام تا دید خوشش نیامد و گفت: «اینها چیه که آوری؟ زود برش دار و ببر». در همین حین آقا از راه رسید. تا قضیه را فهمید، خیلی خوشحال شد. گفت: «اینها را میبریم تحویل خانوادههایشان میدهیم». دست و پا را بوسید و شیشه عطر همراهش را در آورد و آنها را معطر کرد و شروع کرد به گریه کردن.
راوی: محمد تهرانی
📚آقا مجتبی؛ خاطراتی از شهید سید مجتبی هاشمی، نویسنده: محمد عامری،صص ۵۶ و ۹۸-۱۰۰
