اخلاص و عشق به گمنامی
چهارشنبه, ۳۰ فروردين ۱۴۰۲، ۱۱:۰۰ ق.ظ

🌺برش اول:
همه دور هم نشسته بودیم. اصغر برگشت گفت«احمد! تو که کاری بلد نیستی. فکر کنم تو جبهه جاروکشی میکنی،ها؟»
🍃احمد سرش رو پایین انداخت،لبخند زد و گفت: «ای… چیزی در همین مایه ها.»
از مکه که برگشته بود، آقای فراهانی یک دسته گل بزرگ فرستاده بود در خانه یک کارت هم بود که رویش نوشته شده بود: «تقدیم به فرمانده رشید تیپ بیست و هفت محمد رسول الله،حاج احمد متوسلیان.»
🌺برش دوم:
یک گروه خبرنگاری حاج احمد را گیر انداخته بودند و ازش مصاحبه می گرفتند. وقتی دورشان شلوغ شد، حاجی اشاره به رزمنده ها کرد و گفت: «ما که کاره ای نیستیم. این ها عملیات کرده اند. بروید با این ها مصاحبه کنید». با اینکه دوربین ول کنش نبود، سوار جیپ شد و رفت.
📚کتاب یادگاران، جلد ۹؛ کتاب متوسلیان،نویسنده: زهرا رجبی متین، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: پنجم، ۱۳۸۹؛ خاطره شماره ۴۷ و ۸۹
۰۲/۰۱/۳۰
