تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

همسر شهید حمید باکری در خاطراتش می گوید:از امتحان که برگشتم،  گفت:  ببین فاطمه! درست است که رفتی امتحان دادی؛ ولی فکر می‌کنم در این شرایط جدید، وظیفه تو فقط مادری است. اصلا با تو ازدواج کردم تا بچه ام خوب تربیت شود. راضی نیستم آن را مهد کودک یا خانه اقوام بگذاری. سعی کن این ها را بفهمی.

مدام تأکید داشت:  مادر حتما باید چشمش روی بچه اش باشد.

شاید به خاطر همه این تأکید ها بود که از سپاه آمدم بیرون  و تمام هوش و حواسم را سپردم به احسان و بودن و نبودن های حمید.

به مجنون گفتم زنده بمان؛ شهید حمید باکری، فرهاد خضری، صفحه ۱۱ و ۱۲

 

@tanha_rahe_narafte

سارا علیدوستی
۱۶ بهمن ۹۹ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

مادر عزیز

 روی حرف حق پدر حرف زدن،

فرزندت رو دچار دوگانگی می کنه.

 

@tanha_rahe_narafte

سارا علیدوستی
۱۶ بهمن ۹۹ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

صبح است و امید حرف اول را میزند.

یادت باشد امید حرف اول انسان است.

بی امید ، نه انسان، انسان می شود، نه زندگی ، زندگی...

بسم الله

خوش آمدی به یک طلوع زیبا!

خوش آمدی به امروز!

سلام، روزت بخیر!

 

@tanha_rahe_narafte

 

سارا علیدوستی
۱۶ بهمن ۹۹ ، ۰۵:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

یه وقتایی تو زندگی آدما اتفاقایی میفته که همه چیز رو از این رو به اون رو می کنه. هیچ وقت فکرش رو نمی کردم که مسیرِ زندگیم عوض بشه.

 

حالا دیگه من از یه دخترِ بی حجاب تبدیل شدم به یه خانم محجبه و اهل نماز و عبادت.

اون اوایل شل کن و سفت کن داشت، ولی آروم آروم همه چیز تو من به ثبوت رسید.

فقط این وسط یه مشکلی بود.

 

سارا علیدوستی
۱۵ بهمن ۹۹ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

 

قالَ أَبِی عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ: لَوْ عَلِمَ اَللَّهُ شَیْئاً أَدْنَى مِنْ أُفٍّ لَنَهَى عَنْهُ وَ هُوَ مِنْ أَدْنَى اَلْعُقُوقِ؛

اگر خداوند چیزی کمتر از افّ گفتن سراغ داشت، حتما از آن نهی می فرمود. افّ گفتن کمترین مرتبه بی احترامی به والدین است.

 الکافی، جلد۲، صفحه۳۴۹.

 

@tanha_rahe_narafte

سارا علیدوستی
۱۵ بهمن ۹۹ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

انبیاء الهی نسبت به والدین خود احترام زیادی قائل بودند.

به عنوان مثال در قرآن از زبان حضرت عیسی -علیه السلام- چنین آمده است که می‌فرمایند: «وَ بَرًّا بِوالِدَتِی وَ لَمْ یَجْعَلْنِی جَبَّاراً شَقِیًّا»

«خداوند مرا نسبت به مادرم نیکوکار قرار داده است و جبار و شقی قرار نداده است.»

 سوره مریم، آیه 32.

 

@tanha_rahe_narafte

سارا علیدوستی
۱۵ بهمن ۹۹ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

در مواقعی که کودکتان استرس دارد، اینگونه رفتار کنید:

  سعی کنید با کودک خود حرف بزنید و به او نشان دهید که او را درک می‌کنید.

 احساسات او را به زبان آورید و درباره آن با او صحبت کنید.

برای مثال به او بگویید: «به نظر می‌رسد ناراحت هستی. می‌توانی علتش را به من بگویی.»

 یا «به نظر می‌رسد هنوز بابت این اتفاق نگران هستی.» هرگز کودک را سرزنش نکنید و سعی نکنید احساس او را ناچیز بشمارید.

به او نگویید: «هنوز هم ناراحتی؟ مگر چه اتفاقی افتاده؟»!

  به گونه‌ای با او حرف بزنید که کودک بداند می‌خواهد با شما درباره‌ی اضطرابش صحبت کند.

 

@tanha_rahe_narafte

سارا علیدوستی
۱۵ بهمن ۹۹ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

لبخند مادر

روز من،
به جای طلوع خورشید،
با لبخند مادرم شروع می شود.
مادرم لبخندت
جاودانه

 

@tanha_rahe_narafte

تنها راه نرفته
۱۵ بهمن ۹۹ ، ۰۵:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

مریم روی مبل کنار بخاری مشغول تماشای سریال مورد علاقه اش بود. رضا از حمام بیرون آمد. با حوله آبی رنگش موهایش را خشک کرد. نگاهی به مریم انداخت. او در تلویزیون غرق شده بود. با سرفه ای نمادین اعلام وجود کرد و گفت: مریم خانم نمی خواهد چایی دبشی به ما بدهد؟

مریم از جا پرید. به پشت سر برگشت. رضا روبرویش ایستاده بود. با لبخند گفت: عافیت باشد رضا جان، سشوار را گذاشتم روی میز داخل اتاق تا سرت را خشک می کنی، من هم برایت چای می ریزم.

مریم سینی چای را روی میز گذاشت. کنار رضا نشست. رضا دست مریم را درون دستش گرفت و گفت: عزیزم چه کارها کرده ای؟ حوصله ات سر نرفت؟

سرگرم کارهای خانه که باشم زمان زود می گذرد. مریم مکثی کرد. ابروهایش را در هم کشید و ادامه داد: تازه مادر جانتان هم امروز یک ساعتی  پای تلفن اوقات شریفمان را شیرین کردند.

تنها راه نرفته
۱۴ بهمن ۹۹ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

روَى عَبْدُ اَللَّهِ بْنُ اَلْحَکَمِ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ : «مَا بُنِیَ بِنَاءٌ فِی اَلْإِسْلاَمِ أَحَبُّ إِلَى اَللَّهِ تَعَالَى مِنَ اَلتَّزْوِیجِ»

 

عبد اللّه بن حکم گوید: امام باقر علیه السّلام فرمود: رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله فرموده است: هیچ بنائى در اسلام نزد خداوند متعال محبوبتر از بناى (خانواده) به تزویج نیست.

 

من لا یحضره الفقیه، ج3،ص383.

 

@tanha_rahe_narafte

سارا علیدوستی
۱۴ بهمن ۹۹ ، ۱۶:۱۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر