تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کارنامه» ثبت شده است

برگه ای همراه دستان بزرگی روی میز قرار گرفت. فرشاد سرش را بلند نکرد. آقای فرهمند با برداشتن دستش مثل حلزون ردی از خود بجا گذاشت. روی برگه خیس، نمره های ناپلئونی رژه می رفتند. 8، 10، ... نمره 8 فرشاد را یاد چشم و ابروی درهم گره خورده پدر انداخت. گوشت و استخوان های مدادی اش با یاد فریاد پدر لرزید:" پسره بی عرضه از پسرعمت، احمد یاد بگیر. قدش نصف تو ولی عرضه اش ده برابر تو. " فرشاد دستش را مشت کرد و چشم هایش را بست.

همسن بودن احمد با او کار دستش داده بود. در همه چیز با او مقایسه می شد. همیشه نمره هایش بیست بود. در کارهای خانه و بیرون از خانه به پدر ومادرش کمک می کرد. فرشاد وقتی کاری را انجام نمی داد یا نمره ای کم می آورد،پدر با آوردن اسم احمد و کارهایش او را چه در جمع چه در تنهایی خرد می کرد. جواد با دیدن حرکات و چشم های بسته فرشاد، سقلمه ای به او زد و گفت:" چته پسر؟"

فرشاد دستش را روی کارنامه گذاشت و آن را مچاله کرد. جواد چشمانش گرد شد و سرش را به سمت آقای فرهمند چرخاند. صدای مچاله شدن کاغذ دستش را روی هوا متوقف کرده بود. آقای فرهمند بدون اینکه رویش را برگرداند، گفت:" کارنامه هاتونو بدین پدراتون امضاء کنن و بیارید."

در راه برگشت از مدرسه جواد به فرشاد گفت:" کارنامتو چی کار می کنی؟ " فرشاد دسته کیفش را فشرد :" خودم امضاء می کنم." جواد خیره به نیمرخ پر اخم فرشاد گفت:" می فهمن اونوقت خر بیارو باقالی بارکن. جواب آقا معلم و باباتو باید با هم بدی. بده بابات امضاء کنه فوقش دو تا پس گردنیم می خوری."

فرشاد از جواد فاصله گرفت، گفت:" اگه پس گردنی و کتک مفصلم می زد بهتر از این بود که دم به دقیقه احمد رو بکوبه تو سرم."

هنوز حرف فرشاد تمام نشده بود که احمد را دید. فرشاد زیر لب گفت:" اَکِهی این اینجا چی کار می کنه. " احمد خندان به سمت فرشاد رفت، گفت:" سلام، چندم شدی؟"

تنها راه نرفته
۱۳ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

در باز و پدر وارد اتاق شد. سعیده تازه چشمانش گرم شده بود. با شنیدن صدای باز شدن در، از جا پرید. لبه تخت نشست. قلبشتالاپ تالاپی راه انداخته بود که نگو. نفس نفس می زد. با همان حالت گفت: سلام. پدر از اینکه دختر به این مؤدبی دارد خوشحال شد و گفت: سلام بابا. خواب بودی؟ سعیده با صدایی لرزان گفت: تقریباً.

پدر کنار سعیده روی تخت نشست و پرسید: چه خبر؟ درسا خوبه؟ کارنامه تون رو ندادن؟

سعیده، دستانش را زیر لحاف، قایم کرد و گفت: نه هنوز ندادن.

پدر از جا بلند شد و با صدای کلفتش گفت: بخواب بابا. شب بخیر.

سعیده، دستانش را از زیر لحاف بیرون آورد. می دانست لحاف نمی تواند او را در پناه خودش بگیرد. اما ناخودآگاه از ترس پدر، زیر لحاف پناه گرفته بود. لحاف را به گوشه ای انداخت. خودش را روی تخت، رها کرد. کمی چهره اش را در هم برد. زیر لب غر زد: تازه خوابمون برده بود ها..

از ترس اینکه پدر پشت در نباشد، از جا جست. لای در را باز کرد. هیچکس پشت در نبود. چراغ سالن پذیرایی هم خاموش بود. نفس راحتی کشید. دوباره به رختخواب پناه برد. به این فکر کرد: اگر معدلش نوزده نشده باشد، با دعواهای پدر چه کند. تحمل فریادها و ناراحتی های بی اندازه پدر را نداشت.

 

@tanha_rahe_narafte

سارا علیدوستی
۱۷ دی ۹۹ ، ۰۸:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر