تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۳۵۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مناسبتی» ثبت شده است

 

ghorban

🕋خوشا آنان که با حق آشنایند
   مطیعِ محضِ  فرمان خدایند
   چو ابراهیم، اسماعیل خود را
   فدای امرِ الله می نمایند

 

@tanha_rahe_narafte

 

صبح طلوع
۳۰ تیر ۰۰ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

niyayesh

 

🔰 نهم ماه ذی‌الحجه الحرام را روز عرفه نامیده‌اند، روز نیایش و مناجات با خالق هستی؛ چرا که در این روز، در‌های رحمت الهی بر روی همه بندگان به ویژه گنه‌کاران گشوده است و همه گنه‌کاران در این روز، چشم امید خود را به خدای خود دوخته‌اند و از دنیا بریده و به خدا نزدیک می‌شوند. در این روز دعا به استجابت نزدیک است و هر ناامیدی، امیدوار بر در خانه الهی دست‌هایش را به دعا باز می‌کند.

 

✅ وقوف در عرفات به این منظور است که در عرفات بنشینی و تفکر کنی و با امید به رحمت حق، طلب استغفار کنی.

 

📚خبرگزاری دانشجو، مصاحبه با حجةالاسلام والمسلمین مرتضی ادیب یزدی 

 

@tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۹ تیر ۰۰ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

ب

 

🌼 جشن ازدواجی به این زیبایی، دنیا به خود ندیده.
جشن دو نور ، جشنی پر از سادگی و صفا و صمیمیت، پیوند دو معصوم.

🌸چشم آسمان و آسمانیان هم به چنین جشنی، دوخته شده.
عرش هم با همه ی عظمتش، به تماشا نشسته.

🌺دل مشتاق عرشیان و فرشیان، عشقی به این پاکی ندیده.

 

@tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۱ تیر ۰۰ ، ۰۸:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🏴سلام معنیِ توحید یا امام جواد
سلام مَاْمَنِ امیّد یا امام جواد

مدینه نور گرفت از جمال زیبایت
تویی عشیره ی خورشید یا امام جواد

گدا گرسنه نخوابید در مدینه شبی
ز بسکه جود و عطا دید یا امام جواد

تمام شهر درِ خانه ات دخیل شدند
همینکه نام تو پیچید یا امام جواد

🏴مدینه خشک نبود و، همیشه باران هم
به ربّنای تو بارید یا امام جواد

تنها راه نرفته
۲۰ تیر ۰۰ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🔳آقای من ای جوادالائمه تو آقای جود و بخششی

▪️تو نوردیده رضایی، تو عشق عمه ات معصومه جانی

🔲به گفته پدربزرگوارت تو مولود پربرکتی
تو نوری، صفائی، عزیز مصطفایی
تو جلوه ای از محبت خدایی

▪️برای اهل زمین و آسمان تو مظهر عطا و بخشش خدایی

🏴امام جواد علیه السلام می‌فرمایند: هر که به غیر خدا رو کند خدا او را به همان واگذارد.

📚بحارالانوار،ج۷۵،ص۳۶۳

 

@tanha_rahe_narafte

تنها راه نرفته
۲۰ تیر ۰۰ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


🌺ای اولین و برترین‌ها
ای که به یُمن وجود تو زمین به وجود آمده است.

🌼ای حریم دل‌ها، ای صفای جان‌ها
ای عشق بی‌همتا، ای وحدت مسلمین

🌸با تو هستم ای خانه خدا، ای کعبه مشتاقان

چه زیبا برافراشته‌ای و چه نیکو پاسداشت خالقت هستی.

آرزو دارم از نزدیک ببینمت، ای حریم معبود

 

tanha_rahe_narafte@

حسنا
۱۵ تیر ۰۰ ، ۲۳:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر



:black_small_square:️از تو می‌پرسم ای شاهد و ای زمین. به یادت هست آن لحظه ای که بر روی بهترین قسمت تو، که همان مسجد است، برترین بنده خدا، بهترین حالت را داشت؟ درست است همان زمان که امام  عزیزمان در حال نماز خواندن در مسجد بود؟ و تو افتخار می‌کردی به وجود نازنینش.

:black_small_square:️ ای زمین عزیز چه‌ها که تو ندیده‌ای؟ چگونه تاب آورده ای؟ تو که با نفس هایش همراه بودی؟ آن روز را یادت است؟ همان روز را می گویم که آن مرد حج گزار در مدینه به خواب رفت و چون بیدار شد هِمیان خود را ندید! پنداشت آن را دزدیده اند. به یادت آمد؟ همان لحظه عزیز فاطمه در حال نماز خواندن بود، آن مرد او را نشناخت و گستاخانه به چشمهای حضرت نگاه کرد و گفت: هِمیانم را تو برده‌ای؟

:black_small_square:️و امام نگاه مهربانانه‌ای به او کرد و پرسید: در هِمیانت چه بود؟ با بی‌پروایی گفت: هزار دینار. با محبت او را به خانه‌اش برد و همان مقدار پول به او داد. وقتی مرد به خانه‌اش رفت، دید هِمیانش داخل خانه است. عذرخواهانه و شرمنده به نزد امام آمد و امام پولی را که به او داده بود نپذیرفت! فرمود: چیزی که از دستم بیرون شود، به من باز نمی گردد. باز هم او را نشناخت. افرادی که آنجا بودند به او گفتند: او جعفر صادق علیه السلام است. او گفت: چنین رفتاری از چون او شایسته و سزاوار است.

:books:مناقب ابن شهر آشوب ، ج ۴، ص ۲۷۴

 

@tanha_rahe_narafte

تنها راه نرفته
۱۶ خرداد ۰۰ ، ۱۱:۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

✨پروردگارا

🌸در پایان ماه رحمتت هر آنچه به خوبانت دادی به بنده حقیرت هم عطا کن.

🌼و تو ای کریم، رحمان، رحیم...

🌺مرا از شر نفسم نجات ده.

🌾به فریادم برس و در کارهایم گشایش ایجاد کن.🤲

 

@tanha_rahe_narafte

تنها راه نرفته
۲۳ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۳:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

ماه رمضان

✨خدایا

💫عجب ماهی بود، ماه تو!

🌺این روز و شب‌ها کنجِ دلم بیتوته کردم. حرم ساختم. گفتم فقط خودِ خودت بیا. حتی خودم را راه ندادم. حالا که بساطِ مهمانی در این ماه تمام شد، با این دلِ غم زده از دوری چه کنم؟

 

 

@tanha_rahe_narafte

تنها راه نرفته
۲۲ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۳:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🌸کابوس شب‌های کودکی سامی  مقابل چشمانش بود. چشم های کارمل ضد گلوله پوش هیچوقت از خاطرش نرفت. سامی  و دوستانش ده ساله بودند. جهاد چشم هایش را به روی خورشید بسته بود و خورشید با خیال راحت صورتش را نوازش می کرد. حسان، محمد، سامی و یحیی روی دستان کوچکشان تابوت جهاد را حمل می‌کردند. با صدای بلند « لا اله الا الله» می گفتند. مادر جهاد اشک در چشمانش جمع شد و گفت:« بچه‌ها دیگه بسه.»

 

🍃جهاد روی تابوت نشست و گفت: « مامان! حالا که نوبت شهید شدن من شده میگی بازیو تموم کنیم، بذار بازی کنیم.» مادر جهاد بغضش را فرو داد، با لبخند گفت:« باشه شهید کوچولو.»

 

🌺صدای گنجشک ها بین صدای زنجیر چرخ تانکهای اسرائیلی گم شد. مادرها وسط کوچه دویدند، دست بچه هایشان را گرفتند و به خانه بردند. مادر جهاد داد زد: « جهاد بیا.» جهاد از روی تابوت بلند شد و دنبال سنگ به خرابه‌های خانه ناصر دوید.  حسان،  یحیی و محمد مثل جهاد قلوه سنگ به دست از میان خرابه بیرون آمدند.

 

🍃سامی می‌لرزید. خیره به سنگ‌های میان مشت‌های کوچک دوستانش شد. کنار دیوار ایستاد.  سربازان کنار تانک و بلدوزر  وارد محله شدن. جهاد گفت: « ایندفعه اومدن کجارو خراب کنن؟» بچه ها به سمتشان دویدند و سنگ‌ها را به سویشان پرتاب کردند.  سنگ‌ها به تانک خوردند و روی زمین غلتیدند. صدای شلیک گلوله  با صدای نه همراه شد. چشم‌های سامی گرد شد. از میان بچه‌ها جهاد روی زمین افتاد. صدای جیغ مادران، سامی را تکان داد. لرزان به سمت جهاد افتاده در وسط کوچه رفت. تانک‌ها بدون توجه به آنها جلو و جلوتر می آمدند. سامی خیره به مرد تیرانداز، زیر بغل جهاد را گرفت و کشید. تانک ها نزدیک تر شدند. دستان سامی دیگر نمی توانستند جهاد را با خود بکشند؛ اما اگر جهاد را رها می کرد، تانک از رویش رد می‌شد. دستانش سبک شد.  حسان و محمد به کمکش آمده بودند.

صبح طلوع
۱۷ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر