تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عقربه های ساعت» ثبت شده است

 حسن و حسین پسران دوقلویش بهانه گیر شده بودند، و گریه می کردند. آهنگ دلخراش صدای گریه شان روح و جان مادر را می آزرد. حسن هم با شنیدن صدای حسین شروع به گریه کرد. گریه همزمان آن ها آرامش خانه را به هم زده بود و با هیچ ترفندی آرام نمی شدند. فاطمه دخترش هم امتحان ریاضی در شبکه اجتماعی شاد داشت و حسابی از سر و صداهای بچه ها کلافه شده بود. هم دلش برای مادر می سوخت که نمی تواند او را کمک کند. هم حواسش برای امتحان جمع نمی شد. رضا پسر بزرگش هم طبق معمول به پایگاه بسیج مسجد محله رفته بود.

مریم دست تنها بود و با این بی قراری دوقلوهایش نمی دانست چه کار کند. کدامشان را در آغوش بگیرد. هر دو را همزمان بغل کرد و از این طرف اتاق به آن طرف می رفت. ما شاءالله هر دو هم تپل و سنگین بودند به کمرش فشار آورده می شد. همان طور که قربان صدقه شان می رفت، شروع کرد زیر لب ذکر خواندن و از خدا کمک گرفتن.

هرازگاهی به ساعت دیواری خانه شان که گوشه اتاق روی دیوار نصب شده بود نگاه می کرد و با دقت عقربه های آن را زیر نظر داشت. با خود می گفت: انگار این ساعت هم دلش به حال من نمی سوزد که با این سرعت درحال حرکت است.

چیزی به آمدن همسرش نمانده بود. بالاخره بعد از تلاش های فراوان توانست بچه ها را آرام کند؛ ولی از کنار آن ها نمی توانست تکان بخورد. چند بار  یواشکی خواست آن ها را با اسباب بازی هایشان تنها بگذارد و خودش برای آماده کردن ناهار به آشپزخانه برود؛ اما آن ها با کوچکترین حرکت مادر شروع به گریه می کردند. دلش مثل سیر و سرکه می جوشید.

تنها راه نرفته
۲۱ بهمن ۹۹ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر