غلام علی آخرین روضه اش را قبل از شروع عملیات خواند. بین روضه، حضرت زهرا(س) را مخاطب قرار داد و گفت:«خانم! عمریه نوکری شما و فرزندان تون رو کردم و تا حالا چیزی ازتون نخواستم؛ ولی حالا می خوام تو اون لحظات آخر کمک کنید.»
در گرماگرم عملیات، وقتی گلوله رگبار به سینهاش نشست، خم شد. زیر نور ماه میدیدم که خون تو پیراهنش جمع شده. سعی کردم سرش را روی پایم بگذارم، نگذاشت. سرش را روی زمین گذاشت و سه بار “یا زهرا” گفت و چشمانش را بست. حضرت زهرا(س) آمده بود کمکش.
📚مجموعه یادگاران،جلد ۲۴؛ کتاب غلام علی رجبی، به قلم سید احمد معصومی نژاد،خاطره شماره ۹۲-۹۳



