تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید علی محمودوند» ثبت شده است

mahmoodvand
 
🍃علی چهار، پنج ساله بود. رفته بودیم تولد یکی از اقوام .

🍃زن و مرد قاطی بودند. خیلی عصبانی شد. اخم هایش را کرده بود توی هم و یک گوشه نشسته بود. به خانه که برگشتیم، رفت توی اتاق و در را پشت سرش محکم کوبید. گفت” من دیگر مهمانی نمی آیم.”

🍃به همه نشان داده بود از این چیزها خوشش نمی آید. اسمش را گذاشته بودند امام فامیل.

📚 یادگاران، جلد ۳۰، کتاب علی محمود وند، نویسنده: افروز مهدیان،خاطره شماره ۲

 

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

 

صبح طلوع
۲۷ شهریور ۰۰ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

shahid

 

🌹سر سفره که می‌نشستیم، علی آقا یکی یکی سراغ بچه‌ها را می‌گرفت. تا همه نمی‌آمدند غذا را شروع نمی‌کرد.

🌷آن قدر از غذا تعریف می‌کرد، آب از لب و لوچه همه‌مان راه می‌افتاد. مخصوصا اگر سیر ترشی سر سفره بود. بسم الله می‌گفت و شروع می‌کرد.

🌱 اشتهایش را که می‌دیدم ما هم می‌خوردیم، بی‌رودربایستی.

📚یادگاران، جلد ۳۰، کتاب علی محمود وند، نویسنده: افروز مهدیان، خاطره شماره ۳۷

 

@tanha_rahe_narafte

صبح طلوع
۲۸ تیر ۰۰ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر