به علت وضعیت خاص منطقه، نه نیروی کمکی میتوانست به ما ملحق شود و نه جابجایی مجروحین و دریافت آب و غذا ممکن بود. خیلی از بچهها با لب تشنه بر روی تپه شهید شدند.بچه ها امیدشان به من بود. به بچه ها گفتم: ما فقط یک راه داریم. ما یک امام غایب داریم که خودشان فرمودهاند در سختترین شرایط به داد شما میرسیم. آن راه این است که هر کدام در یک جهت راه بیفتیم و با قطع امید از همه اسباب طبیعی با اخلاص امام زمان (عج) را صدا بزنیم. حتما خود حضرت و یا دوستان شان به داد ما خواهند رسید.
در همین حین که بچه مشغول ناله یا صاحب الزمان بودند، سراغ یکی از مجروحین رفتم که نابینا بود. او وقتی به رودخانه رسیده بود؛ وقتی میخواست پایش را داخل آب بگذارد، پوتین هایش را روی آب گذاشته بود و حالا پابرهنگی هم به دردهایش اضافه شده بود. به هر ترتیبی بود او را به نیروها ملحق کردم. یکدفعه از دور چند نظامی با لباس پلنگی را دیدم، همه مخفی شدیم. نزدیکتر که آمدند، خیلی خوشحال شدم. از نیروهای گردان خودمان بودند.
آنها وقتی پوتین های خونین آن بسیجی نابینا را روی آب مشاهده کرده بودند، به دنبال ما آمده بودند و فریادهای یا صاحب الزمان به ما رسانده بودشان.
خطاب به بچهها گفتم: بچهها! دید امام زمان (عج) ما را تنها نگذاشتند و کمکمان کردند.
راوی: شهید تورجی زاده
📚 یا زهرا سلام الله علیها، ص۵۹