🌸در بزرگ و شیک خانه با فشار دکمه ای باز شد. به محض اینکه با مادرش وارد خانه شهین خانم شدند، دوچرخه مشگی رنگ اسپرت در گوشه حیاط به او چشمک زد. دلش پر زد تا سوارش شود و حتی تا سر کوچه رکاب بزند. دست دراز کرد تا فرمانش را بگیرد اما شایان، تک پسر شهین خانم، فوری روی زین چرم دوچرخه پرید و گفت: « صبر کن حالا، دوچرخه خودمه،بزار اول من بازی کنم.»
🍃 شایان نشست و آرام رکاب زد و محسن به دیوار حیاط تمیز و آب پاشیده شدهی خانه شهین خانم تکیه داد. پایش را بروی موزاییک های سفید حیاط میکشید و نگاهش همراه با چرخ های دوچرخه دندهای شایان میچرخید و از این سمت به آن سمت می رفت. شایان با سرعت رکاب میزد. انگار که در آسمان ها پرواز می کرد. موهای لختش در هوا تاب میخوردند که با خوشحالی داد زد: « محسن نمیدونی چه حالی میده! بابام تازه خریده. اونقدر پدالش نرمه که نگوو!»
🌺محسن رویش را برگرداند میخواست بی تفاوت باشد و جلوی بال بال زدن دلش را بگیرد.




