تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ازدواج» ثبت شده است

کنار پنجره نشستم. نسیمِ خنکی صورت پر چین و چروکم را شاداب می کرد. نگاهم به ماه غوطه ور در اقیانوسِ سیاه آسمانِ شب بود. خودم را وسطِ ماه می دیدم.

سر به زانو گذاشتم. به روزها و عمر سپری شده فکر ‌کردم. یادِ روزِگارِ جوانی و بی‌تجربه‌گی‌هایم افتادم. آقا رضا وارد اتاق شد. کنارم نشست. پتو را دور خودش ‌پیچید. گفت: چی شده زهرا جان چرا تو فکری؟

نفس عمیقی کشیدم. صورتم را به طرفش برگرداندم. گفتم: چیزی نیست. یادِ سی سال قبل افتادم. اوایل ازدواجمون.عجب روزگاری بود.

آقا رضا با نگاهی خسته از کار روزانه گفت:بله زهرا خانوم عمری گذشت تا بفهمیم چطور باید حالِ هم رو خوب کنیم.

کنارش دراز کشیدم. گفتم: چقدر زود رنج بودم. هر کی هر چی می‌گفت سریع دلخور می شدم.

ولی حیف که دیر فهمیدم هیچ وقت نباید به کسی سوء ظن داشته باشم. همین که دلت با بقیه صاف باشه. خدام دلِ اونا رو باهات نرم می کنه.

سمتِ من چرخید و گفت: درسته، حالا چی شده که امشب یاد این حرفا افتادی؟

سارا علیدوستی
۰۹ اسفند ۹۹ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر