تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۳۶۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ارتباط با والدین» ثبت شده است

 

🍃با آستین عرق پیشانی را پاک کرد. همان‌طور که به دیوار انبار سوپرمارکت تکیه داده بود، سُر خورد و نقش زمین شد.
شانه‌هایش از خستگی آویزان بود مثل برگ‌های گلدانی که چندین روز آب بهشان نرسیده باشد، به زور سرش را تکان می‌داد.

☘️مدیر سوپرمارکت از دوربین او را می‌بیند. صدایش در فضای خلوت سوپرمارکت اکو می‌شود: «محسن بدو قفسه‌های راهرو ششم خالی‌ست. الان مشتری‌ها سروکله‌شون پیدا می‌شه. »

🌾محسن با همه‌ی این‌ها کارش را دوست دارد، مخصوصا وقت مزد گرفتن، مزه لذت کار زیر دندان‌هایش حس می‌شود. آن روز محسن خداخدا می‌کند زود تعطیل شود، تا همه‌ی دارایی‌اش را یکجا به پدر قطع نخاعش بدهد.
دست پدر را ببوسد. سرش را در آغوش پدر رها کند. موهای فرفری‌اش زیر نوازش دستان پدر مثل فنر صاف و پیچ‌پیچ شود.

⚡️محسن خدا را شکر می‌کند که با کار کردن پاره‌وقت او موافقت کرده‌اند تا ترک تحصیل نکند. وقتی دوستش آرش از او پرسید: «محسن تو چطور این همه کار می‌کنی و همیشه شاگرد اولی؟ »

✨محسن خنده‌ای کنج لبانش نقش بست. ادای آدم بزرگ‌ها را در‌آورد و گفت: «جانم بهت بگه! موفقیتم ارتباط زیادی داره با زود از خواب بیدار شدن، سخت کوش‌ترین آدم جمع بودن، کمک خواستن، تحملِ شکست دوباره و دوباره و کار کردنِ مداوم برای پیشرفت خودم و کمک به خونوادم. »

💫آرش! اما باورش نمی‌شود محسن عاشق کار کردن باشد. آن‌هم پادویی در یک سوپرمارکت.
ولی برای محسن مهم نیست کجا کار می‌کند، همین‌قدر وقتش به بطالت نمی‌گذرد و دل پدرش را شاد می‌کند لذت می‌برد.

صبح طلوع
۰۳ شهریور ۰۱ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


⭕️مواقعی پیش می‌آید که والدین بخاطر بی‌حوصلگی یا عدم توجه به زمان، سراغ فرزندان خود را می‌گیرند.

❌مثلا صبح‌زود یا ظهر وقت خواب با فرزند خود تماس می‌گیرند.

💯در چنین مواقعی نیز فرزندان باید با روی گشاده پذیرای آنان باشند.

🔘فراموش نکنند که همین والدین برای کمک و اجابت خواسته‌های آنان، نه تنها از خواب پریده‌اند؛ بلکه اصلا شب تا صبح را نخوابیده‌اند.

✅ پس حواسمان باشد همواره و در هر شرایطی باید با والدین خود با احترام برخورد کرد.

صبح طلوع
۰۳ شهریور ۰۱ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🍃صدای ناله‌ی یاحسین او می‌آمد. امروز دومین روزی‌ست که سید را به قصد کُشت می‌زنند. صدای غُرش رعدوبرق و تاریکی شب، ساعاتی دلهره‌آور و استرس‌زا را بر اردوگاه تکریت حاکم می‌کند. سید را با حالی نزار و آش و لاش وارد سوله می‌کنند.

☘️با دیدن وضع رقت‌بار سید فقط به جرم داشتن قرآن جیبی که از موارد ممنوعه به حساب می‌آید؛ حس دوستی را در اعماق قلب‌ها می‌نشاند.

🍁دلِ سنگ غلام سیاح که همه او را به جاسوسی از اُسرای اردوگاه می‌شناختند، هم نرم می‌کند و اشک از گوشه‌ی چشمان دُرُشت و بادامی‌اش به روی دستمال یزدی‌اش می‌چکاند.
آسمان هم به مظلومیت سید می‌گرید و قطرات باران از سقف موقت اردوگاه بر روی پتوهای چرک و خاکی می‌نشیند.

🌾سرما استخوان سوز و هوای خشک و سرد داخل سوله چاره‌ای جز پیچیدن پتو دور آن‌ها نمی‌گذارد. قاسم و سعید ابرها را زیر قطرات باران می‌گذارند. با این کار مانع نفوذ و رسیدن آب به روی افراد داخل سوله می‌شوند.
مدت‌هاست که به خاطر جیره‌بندی آب، مجبور به تیمم کردن برای نمازخواندن بودند.

🍂ابرها را درون سطل می‌چلاندند، به این وسیله آن آب را داخل آن جمع‌آوری می‌کنند.
ناله‌ی ضعیف سید به گوش بغل دستی‌اش صادق می‌رسد. دستمال‌هایی که بر جراحت‌های عمیق روی صورت و سینه او گذاشته بودند از خون سرخ سیدمظلوم گلگون شده است.

☘️صادق گوش راستش را به دهان او نزدیک می‌کند. حرف‌های آخر او را می‌شنود: «صادق از پدرم حلالیت بطلب! تنها پسر اویم؛ ولی او به من اجازه اومدن به جنگ رو داد. مادرم قرآن خوندن رو دوست داشت، می‌شه ازت خواهش کنم بعد از من، تو براش قرآن بخونی. »

🍂خس‌خس و نفس‌های بریده‌بریده او نشان از رفتن به آغوش ارباب بی‌کفن را می‌داد. خون‌ها از گلو به فضای دهان می‌آمد و به روی پتو می‌ریخت. اولین روز اسارت را خوب به یاد می‌آورد. سید خوش‌تیپ با هیکل و استیل ورزشکاری‌اش، پناهگاه ضعیف‌های اردوگاه شد. شکنجه‌های بی‌اَمان و پی‌در‌پی و خوراک کمی که نصف بیشتر آن را به بیماران می‌بخشید، از او اسکلتی خُشک و قلمی برجای ‌می‌گذارد.
لحظات پایانیِ عمرش به روی لب‌های کبودش، ذکر یاحسین خودنمایی‌می‌کرد. آن شب صورت سید، شبیه ماه شب چهارده می‌درخشید.

صبح طلوع
۳۱ مرداد ۰۱ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


🔅یکی از اصول ارتباط با پدر و مادر این است که رابطه‌ما در عین صمیمیت، باعث بی‌احترامی به آنها نشود.

🔘سعی کنید در تمام چالش‌هایی که بین شما و والدینتان پیش می‌آید از ایجاد کردن بحران و جبهه‌بندی پرهیز کنید.

🔘برای مدیریت رابطه با والدین، نیاز است که مهارت کنترل خشم را فرا بگیرید. هرچقدر هم که عصبانی باشید هرگز این نکته را فراموش نکنید که درحال صحبت با والدین خود هستید.

🌱پدر و مادر قصد اذیت و آزار ما را ندارند؛ بلکه این اذیت‌ها برای عدم داشتن مهارت‌های ارتباطی است.

 

صبح طلوع
۳۱ مرداد ۰۱ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🍃دختری کاملا احساساتی، با روحیه‌ای شکننده بود، زندگی خانوادگی خالی از محبتی را می‌گذراند. می‌گفت: «از روزی که خود را شناختم احساس بی‌پدری عذابم ‌داده، با این‌که پدر داشتم اما وجود و حضورش را در خانواده احساس نکردم، هیچ‌ چیز خانواده برایش مهم نیست و همین مسئله باعث شده که گاهی وقت‌ها رفتار نامناسبی از خود نشان دهم.
 پدرم را دوست دارم، اما همیشه با خودم فکرمی‌کنم که اگر روزی او را از دست بدهم، آیا جای خالی‌اش روح و روانم را آزار خواهد داد یانه؟؟»

☘️پای صحبت‌ها و دردهایش که می‌نشستم و اشک‌های جاری‌اش را که می‌دیدم احساس دوگانه‌ای پیدامی‌کردم، از طرفی دلم برایش می‌سوخت که کمبود عاطفه‌ی پدری از همان ابتدای کودکی آزارش داده‌ بود و لذت آغوش پدر و نوازش‌های او را هرگز نچشیده‌ بود، از طرفی هم فکر می‌کردم در مورد پدرش و بی‌مهری‌های او اغراق می‌کند.

✨مدت‌ها او را ندیدم تا این‌که روزی برای احوال‌پرسی به او زنگ زدم، قرار ملاقاتی گذاشتیم، می‌دانستم که پدرش به خاطر عارضه‌ی قلبی از دنیا رفته است.
از حال و روزش پرسیدم، اما جرأت نمی‌کردم در مورد روزگار بی‌پدری‌اش بپرسم.

⚡️رنگ رخساره‌اش خبر از سر درونش می‌داد، حال نزاری داشت، گویا زیر بار گران‌ زندگی تحملش را از دست داده‌باشد، به چشم‌هایش نگاه کردم، بدون این‌که بپرسم شروع کرد به اشک ریختن و درددل کردن. برایم گفت: «دلم برای پدرم تنگ‌شده، حتی برای سایه‌اش، حتی برای نفس‌هایش، می‌دانی جای خالی‌اش کجا بیشتر به چشم می‌آید و روح و روانم را فشار می‌دهد، آن‌جا که در اوج اندوهم حتی اعضای خانواده‌ام و خواهر و برادرم توقعاتی بیش از توانم دارند، آن‌جا که نگاه همسایه‌ها و مردم کوچه و خیابان، ترحم‌آمیز است، آن‌جا که قرص و داروی مادرم تمام می‌شود و به‌خاطر نگاه‌های معنادار مردم زیاد نمی‌توانم تردد داشته‌باشم و مادرم نیز به حساب بی‌تفاوتی‌ام می‌گذارد.

🌾هر از چندگاهی کسانی از خانواده‌ام می‌آیند تا چند روزی نزدمان بمانند و به گمان خود درد و غم‌های من و مادرم را کم کنند، اما تحمل زیادی ندارند و زود خسته می‌شوند و می‌روند، دلم برای پدرم تنگ شده، برای همان بی‌توجهی‌هایش، برای بودن‌های نامحسوسش. »

🎋دختر بیچاره داشت قبض روح می‌شد آن‌قدر گفت و اشک ریخت که نمی‌دانستم چگونه آرامش کنم. من فکر نمی‌کنم که اندوهِ یک آدم به هنگامِ از دست‌دادن کسی ناشی از این باشد که دارد چیزی را که دوست دارد ترک می‌کند. اندوهِ آدم ممکن است ناشی از نقطه‌ی مقابلش باشد. پیوند‌ها چه آسان پاره می‌شود و انسان‌ها چه آسان از هم جدا می‌شوند.

💫بعد از رفتن او پشت در اتاق پدر رفتم، در  زدم و با دلهره‌ای اشک‌بار طوری خود را در آغوش او انداختم که انگار زبانم لال قرار است چند لحظه‌ی بعد دیگر نباشد.

صبح طلوع
۲۷ مرداد ۰۱ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


❌گاهی فرزندان به خاطر مراقبت‌های والدین به تنگ آمده و از این موضوع به شدت کلافه می‌شوند.

⭕️اگر فرزندان از دریچه‌ی چشم والدین به امر و نهی آن‌ها نگاه کنند. متوجّه حساسیت پدر و مادرشان می‌شوند.

💯اگر فرزندان از نگرانی‌های آن‌ها آگاه شوند؛ قطعاً سخت‌گیری‌ والدین را راحت‌تر پشت سر می‌گذارند و کمتر عصبانی می‌شوند.

🔺گاهی خود را به جای والدینتان بگذارید و ببینید چه چیزهایی باعث آزردگی ‌خاطرتان می‌شود.

صبح طلوع
۲۷ مرداد ۰۱ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🍃فکرش مشغول بود. تا صبح خوابش نبرد. از جایش برخاست. بعد نماز صبح، داخل حیاط رفت. کلید لامپ ایوان را زد. باغچه را آب‌پاشی کرد. جارو را از کنار دیوار برداشت و مشغول جاروکردن حیاط شد. با روشن شدن هوا داخل پذیرایی رفت. چشمش به عکس پسرش افتاد. آهی کشید، خطاب به او گفت: «عزیز مادر! کجایی؟ دلم برات تنگ شده.»

☘️صنوبر به سمت آشپزخانه رفت. راضیه سفره‌ی صبحانه را آماده کرده بود. حسین و فاطمه مشغول خوردن نان و پنیر با چای شیرین بودند. وقتی صنوبر صبحانه‌اش را خورد. راضیه به مادرشوهرش گفت: «عزیز! بریم بهشت زهرا؟»

✨_الهی فدات بشم، بریم.

🍃وقتی به بهشت زهرا رسیدند، سمت گلزار قطعه شهدای گمنام رفتند. عزیز کنار مزار شهدا نشست. دستش را روی سنگ قبری گذاشت. طولی نکشید با ظرف آبی که داشت شروع به شستن سنگ قبر کرد. آن‌ها کنار مزار شهدا قرآن و زیارت عاشورا خواندند.

⚡️صنوبر گفت: «راضیه! اگه دردی سراغ‌مون رو میگیره شاید قراره این نوع دردها بزرگمون کنه یا شاید هم مسیر دل بریدن از دلبستگی‌هامون باشه یا شایدهایی که نمی‌دونیم.»

💫راضیه نگاهی به حسین و فاطمه انداخت که دنبال هم می‌دویدند. یاد رضا همسرش، شهید مدافع حرم افتاد که هنوز پیکرش به وطن بازنگشته بود.

🌾راضیه رو به صنوبر گفت: «آخرین روز رفتن رضا، اومدیم این‌جا! رضا شما رو خیلی دوست داشت، برا همین آخرین روز شما رو آورد این‌جا، که هر وقت دل تنگش شدید، بیایید کنار مزار شهدای گمنام.»

🎋_عزیزجون! کنار لاله‌های گمنام دعا کن، ان‌شاءالله بچه‌ها زینبی بزرگ بشن.

☘️اشک‌های راضیه بی اختیار روی گونه‌هایش نشست.

#داستانک
#ارتباط_با_والدین
#به_قلم_رخساره

 

صبح طلوع
۲۴ مرداد ۰۱ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

⭕️مادرش را روی دوشش گذاشته بود و دور کعبه طواف داده بود. خوب می‌دانست خداوند به او نظر مرحمت کرده است.

☀️پیامبر را دید. خدمت رسید. با شور وحال از توفیقش در آوردن مادر به زیارت خانه‌ی خدا، گفت. توقع داشت توانسته باشد کمی از زحمات مادر را جبران کرده باشد.

💥با صدایی که از شوق  می‌لرزید ، گفت:«حق مادرم را ادا کرده‌ام یا رسول الله؟»

🌺پیامبر لبخندزد:_ نه والله.
حتی نتوانسته‌ای لحظه‌ای از زحمات نه ماه وضع حملش را به قدر یک چشم برهم زدن، جبران کنی...

🍁مردمتعجب شد‌.
مادر خندید .پیامبر دعا کرد‌‌

 

 

صبح طلوع
۲۴ مرداد ۰۱ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🍃محمد دوان دوان خودش را به مادر که روی مبل، نشسته بود، رساند و ذوق زده گفت:«خب اول جایزه‌ام را بدهید تا کاری که گفتید را انجام دهم.»

☘️مادر کمی خیره نگاهش کرد و مثل همیشه تسلیم اراده‌ی او شد. تنها کاری که توانست بکند این بود که ده هزار تومانی را از جیبش بیرون بکشد و بگوید: «این ده تومان، ده تومان هم رویش می‌گذارم اگر تا نیم‌ساعت دیگر خانه را جارو زده باشی.»

🌾محمد، ده تومان را در هوا قاپید و خندان گفت: «باشد.» و بعد سرحال به سمت کامپیوتر دوید و در مقابل فریادهای مادر که او را صدا می‌زد، لبخند زد و گفت: «تا نیم ساعت زیاد مانده.»

⚡️محمود برادر مینا که این رفتار محمد را دید، گفت: «خواهرجان؛ هزارمرتبه گفتم: «بچه نباید عادت کند همه چیز را با جایزه انجام دهد. پدر و مادر باید پیش بچه آنقدر ابهت داشته باشند که اطاعت امرشان را برخورد لازم بداند. نه اینکه فقط به شرط جایزه کار کند.»

✨مینا، خودش هم می‌دانست بی‌جهت عذر می‌آورد: «بچه‌اند دیگر برادر. بزرگ می‌شوند و دیگر از این کارها نمی‌کنند.»

🍃برادر که از سادگی خواهرش به ستوه آمده بود، همین‌طور که از جایش بلند می‌شد و به‌ سمت‌ در خروجی می‌رفت، گفت: «از ما گفتن بود خواهر، بچه که پولی و با جایزه به حرف گوش کند، در واقع برای پدر و مادرش تره هم خرد نمی‌کند. همینطور هم بار می‌آید. چه جوان باشد چه نوجوان، فقط توقع مالی دارد. تازه اگر بنا به تشویق هم باشد، لزومی ندارد حتما مالی باشد چرا اهمیت در آغوش کشیدن، یا بارک الله گفتن، یا اصلا رضایت یا بوسه بر چهره شان، برایشان مثل جایزه نباشد؛ خلاصه از ما گفتن بود. من دوستتان دارم. خب دیگر مزاحم نمی‌شوم. خداحافظ.» و در را پشت سرش بست و خواهر را با تاثیر حرفهایش تنها گذاشت.

صبح طلوع
۲۰ مرداد ۰۱ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


💡شاید این جمله را بارها شنیده باشید که گفته‌اند: «رفیق بی‌کلک مادر
هیچ به این فکر کرده‌ای چرا؟ »🤔

💯زحمت مادر برای فرزند چه از نظر مادی و چه معنوی بیشتر از پدر است.
مادر شرایطی را تحمل کرده است که هیچ‌کس حاضر به انجام آن نیست.

⭕️دوران سخت بارداری یک‌طرف و تغذیه فرزند از شیره جانش یک‌طرف. چه شب‌های طولانی بر بالین فرزندش بیدار مانده است از سوی دیگر.

🔺چه ایثارها برای خورد و خوراک و پوشاک فرزند نموده است و چه تشنگی و گرسنگی‌ها بر خود تحمل کرده است تا فرزندش آسایش داشته باشد.

🔆زیبا و جالب اینجاست که همه‌ی این موارد را با رضایت و بدون هیچ منت و چشم‌داشتی انجام داده است.

🔹حضرت امام صادق(علیه‌السلام) می فرماید:

🔸فردی خدمت رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله) آمد و از نیکی به پدر و مادر سؤال کرد، حضرت فرمود:

🍁«به مادرت نیکی کن، به مادرت نیکی کن، به مادرت نیکی کن، به پدرت نیکی کن، به پدرت نیکی کن، به پدرت نیکی کن»؛ و نیکی به مادر را بر نیکی به پدر مقدم داشت.

📚اصول کافی، ج۲، ص۱۶۲.

صبح طلوع
۲۰ مرداد ۰۱ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر