تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۳۷۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ارتباط با فرزندان» ثبت شده است

 

🔘وقت هایی که کلافه و خسته می شوید یا احساس می کنید، نمی شود فرزندتان را مدیریت کرد و یا فکر می کنید، هیچ روشی از روش‌های تربیت فرزند روی او اثری ندارد برای لحظاتی، هیچ کاری انجام ندهید. کمی صبر کنید و تفکر نمائید، که این صبر، گره‌گشای بزرگی برایتان خواهد شد. 

🔘زمان‌هایی که از دست فرزندتان عصبانی هستید به عمق چشمان معصومش نگاه کنید، نگاه معصومانه‌اش آرامتان می‌کند.
 
🔘یادتان باشد هیچ کدام از رفتارهای او از روی عمد و برای اذیت کردن شما نیست.

✅فرزندان برای رشد و تکامل به محبت و مهربانی و صبر و کودک درون ما نیاز دارند. محرومشان نکنیم.

 

@tanha_rahe_narafte  

افراگل
۱۲ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

✨کمک به مادر 

🌺عبدالله خیلی اهل بازی نبود. یا سرش لای کتاب‌هایش بود یا مشغول مرغ و خروس‌هایش.

🌸وقتی سفره را دستم می‌دید، سریع ازم می‌قاپید و پهن می‌کرد و می‌چید. آخر سر هم خودش جمع می‌کرد. دلش نمی‌خواست مادرش زیاد کار کند.

📚 یادگاران، ج۵، خاطره چهار

 

tanha_rahe_narafte@

حسنا
۰۹ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۲:۴۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


🍀خستگی از سر و روی حمید می بارید. هر کس نمی دانست فکر می کرد چند شبانه روز خواب به چشمایش ننشسته است، در حالی که این چهره آویزان به خاطر برنده نشدن در مسابقه فوتبال بود. 

🌺مادرش نگاهی مهربانانه به او کرد و با احساس همدردی گفت: «الهی من فدات بشم. بعد از این همه تلاش و تمرین تیمتون برنده نشد؟ حمید جون حق داری ناراحت باشی منم وقتی به سن و سال تو بودم یادمه یکبار مسابقه آشپزی داشتیم، تیممون خیلی وقت گذاشت تا برنده بشه؛ ولی تیم مقابلمون برنده شد. خستگی تو تنمون موند. هنوزم یادم  میاد غصم میشه؛ ولی ناامید نشدیم سال بعدش تیم ما برنده شد. حالا بیا شام بخور جون داشته باشی دوباره پا به توپ بشی رونالدوی من.»

🌸حمید از این همه مهربانی و شور مادر، خستگی از تنش و ناامیدی از روحش دور شد. سخنان ملایم و دلگرم کننده مادر او را به وجد آورد. مصمم شد برای آغازی دیگر و تلاشی بیشتر. نگاهی پر از لبخند به مادرش کرد و گفت: «راست می گی مامان، دنیا که به آخر نرسیده، مسابقه بعدی خودمون برنده میشیم.»

🍀مادر گفت: «آفرین پسر عزیزم. خوشحالم پسری مثل تو دارم. » 

مادر حمید می دانست اگر او را به همین حال رها کند، روز به روز حالش بدتر می شود و بر اخلاقش اثر می گذارد. همین هم باعث می شد با پدر و مادرش رفتار خوبی نداشته باشد. او سبک زندگی خود را بر اساس سخنان اهل بیت(علیهم السلام) قرار داده بود با سخنان آن ها انس خاصی داشت و هر روز تلاش می کرد بخشی از دانسته هایش را در زندگی به کار ببرد.

🌸اتفاقاً همین چند روز پیش سخنی از پیامبر(صلی الله علیه و آله وسلم)خوانده بود که اگر پدر و مادر رفتار شایسته ای داشته باشند، همین سبب می شود که فرزندشان هم رفتار خوبی با آن ها داشته باشد. (1)
با یاد سخن پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله وسلم) که در حق چنین پدر و مادری دعا کرده است، لبخندی بر لبانش نقش بست.

 
🌸🍀🍀🌸🍀🍀🌸

🔹(1) قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ : رَحِمَ اَللَّهُ وَالِدَیْنِ أَعَانَا وَلَدَهُمَا عَلَى بِرِّهِمَا 
🌺پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله فرمود: خداوند رحمت کند پدر و مادرى را که فرزندشان را با رفتارشان در نیکى به خودشان یارى کنند.


 📚 الکافی  , جلد۶  , صفحه۴۸.

 

@tanha_rahe_narafte

افراگل
۰۸ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

تربیت فرزند

 

اساسا علاقه به اعتقادات دینی در فطرت انسان نهفته است و والدین با تربیت صحیح فرزندان خود و جهت دادن به فطریات آنها، در شکوفایی این حس درونی آنها را یاری کرده و آنها را در مسیر تربیت سالم قرار خواهند داد.

🔹امام صادق علیه السلام فرمودند:

بادروا احداثکم بالحدیث قبل أن یسبقکم الیهم المرجئه

نوجوانان خود را با احادیث ما آشنا کنید قبل از اینکه مرجئه بر شما پیشی گیرند.

📚التهذیب، ج٨، ص ١١١

 

@tanha_rahe_narafte

تنها راه نرفته
۰۸ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

✅ یادمان باشد برای لذت بردن و آرامش داشتن در زندگی مراعات کردن اموری الزامی است.

🔘اگر در محیط خانواده امنیت و آرامش باشد.

🔘اگر پدر و مادر فرزندان خود را سرشار از محبت کنند.

🔘اگر والدین احترام به یکدیگر را سرلوحه زندگی خود قرار دهند.

🔘و اگر یاد و نام خدا در زندگی ملموس و پررنگ باشد.

✅ آن وقت خواهیم دید فرزندان به سمت دوستان ناباب و کارهای خطرناک و غیرمشروع نخواهند رفت.


@tanha_rahe_narafte

حسنا
۰۸ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

⛈زمستان بود. هوای صبحگاهی سرد و آفتابی بود. نرگس با لبخند همیگشی اش از خواب بیدار شد. بعد از سلام به پدر و مادر به سمت روشویی رفت.  دست و صورتش را شست . صبحانه خورد . پدرش هنگام رفتن به سرکار نرگس را به مدرسه رساند.  مادر نرگس مشغول آشپزی بود. آشپزی اش تمام شد. یکی دو ساعت به ظهر مانده بود. خسته و کوفته در گوشه ای از اتاق  نشست. کنترل تلویز یون را برداشت بی اختیار شبکه خبر را گرفت. کارشناس هواشناسی برای ظهر اعلام بارش شدید باران و احتمال آبگرفتگی خیابان ها را می داد.

:disappointed_relieved:مادر ناگهان دلش مثل سیر و سرکه جوشید. با خودش  گفت: « صبح که هوا خوب بود؟»  در همین فکر بود یادش به نرگس افتاد که بدون چتر و گرمپوش درست و حسابی به مدرسه رفته بود. چند ساعتی گذشت. ابرهای بارانی همه آسمان را سیاهپوش کرد و باران بارید.

:leaves:نرگس و پدرش هنوز بر نگشته بودند. مادر  دیگر یک جا نمی توانست آرام بشیند. پشت پنجره می رفت و بر می گشت. چند دقیقه گذشت، صدای در حیاط آمد، مادر شتابان به سمت در رفت؛ اما خبری از نرگس نبود! پدر وارد شد و گفت: « چرا اینقدر پریشونی؟»

☂️مادر _ خیلی نگران نرگسم، بدون چتر رفته مدرسه

:leaves:پدر_ نگرانی نداره تا چند دقیقه دیگه می رسه.

🌨مادر_ اگه بارون شدیدتر بشه ! یکدفه موقع برگشت برایش اتفاقی نیفته؟

:alarm_clock:زمان به سختی می گذشت. هر ثانیه اش برای او به اندازه یکسال بود. نگرانی و دلتنگی سراسر وجودش را فراگرفته بود. دوباره به سراغ همسرش رفت و گفت: «دیر کرد، نیومد! »

:cherry_blossom:پدر_  چند دقیقه صبر کن اگه خبری نشد، بعد دنبالش می ریم.

:leaves:نیم ساعت گذشت خبری نشد.مادر طاقت نیاورد با پدر به مدرسه نرگس رفتند. مادر به داخل دفتر رفت. از مدیر مدرسه نرگس سوال کرد: «چرا نرگس هنوز تعطیل نشده؟ هر روز زود تعطیل می شد! »

:woman:مدیر مدرسه _ امروز کلاس جبرانی داشتن.

:anguished:مادر با لحن نگران کننده ای گفت: «حداقل خبر می دادین.  نرگس امروز بدون چتر بود، دل نگرونش شدم.»

:cherry_blossom: مدیر مدرسه با عذر خواهی به او گفت: «فعلا کنار شومینه بنشینید تا گرم شید.» به مستخدم گفت که چایی برای مادر نرگس ببر. مستخدم در حالی که چایی را در مقابل مادر نرگس می گذاشت، چهره نگران مادر نرگس او را یاد خاطرات خودش هنگام بیرون بودن بچه هایش در مدرسه انداخت. به مادر نرگس گفت:« اشکال نداره این نگرانی ها طبیعیه! ما هم تمام این نگرانی ها و دلهره ها را داشتیم اما همه تمام شد.»

:leaves: چند دقیقه گذشت. زنگ مدرسه به صدا در آمد. مادر  از مدیر و مستخدم تشکر و عذر خواهی کرد. شتابان به سمت کلاس نرگس رفت. اما نرگس به داخل حیاط رفته بود. مادرش صدا زد:« نرگس صبرکن.»

:woman::girl: نرگس به عقب برگشت، با دیدن مادرش با خوشحالی در آغوش او پرید.

 

@tanha_rahe_narafte

تنها راه نرفته
۰۵ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

❤️👶میزان محبت والدین باید به حدی باشد که رشد کافی جسمی و روانی فرزند را تامین کند. 

🍃نه آن قدر کم که کودک سر خورده و افسرده بار بیاید و نه آن قدر زیاد که لوس شود و سلطه‌طلب.

tanha_rahe_narafte@

حسنا
۰۵ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

✨به قم که رسیدی تلفن کن‏

 

🌸‏‏من ساکن قم بودم. هر وقت که می‌رفتم با امام خداحافظی کنم به من می‌فرمودند:‏«به مجرّدی که به قم رسیدی تلفن کن»

 

🌸 قید می‌کردند که:‏«تلفن که می‌کنی به حاج عیسی بگو که بیاید به من بگوید. همین طور تلفن نکن که من‏‎ ‎‏رسیده‌ام. اینها نمی آیند به من بگویند. فکر نمی‌کنند که من دلواپسم. تو قید کن به حاج‏‎ ‎‎‏عیسی که برو به آقا بگو.»

 

‏‏ 🌟من پیش خودم فکر می‌کردم که آقا چقدر دلواپس من هستند. در صورتی که خیلی‌ها‏‎ ‎‏هم بودند، ولی هیچ‌کس به من چنین حرفی نمی‌زد و دیگر بعد از ایشان هم هیچ‌کس به‏‎ ‎‏من چنین حرفی نزد. این سخن آقا باعث می‌شد که من فکر کنم آقا خیلی نسبت به من‏‎ ‎‏علاقمند بودند.

 

راوی:فریده مصطفوی(دختر دوم حضرت امام(ره))

 

📚 پابه پای آفتاب (جدید)؛ ج ۱، ص ۱۴۱

 

tanha_rahe_narafte@

 

حسنا
۰۵ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

 

 

🍃🌸کلیپی زیبا از سخنان حاج آقا پناهیان درباره‌ی مزه مادری.🌸🍃

 

🌻 مادرها باید حواس شان باشد به جا محبت کنند. اگر مادر محبت به جا نسبت به فرزندش نداشته باشد، چطور بچه می تواند مفهوم محبت را در جایگاه بالاتر درک کند؟ چگونه او محبت خدا، امام و رهبر را درک خواهد کرد؟ اما وقتی مادر در زمان مناسب به فرزندش محبت کند او به معنای رحیم در آیه 53 سوره زمر بهتر پی خواهد برد؟

🌸 اگر مادر، هر زمان دلش خواست به فرزند محبت کند و هر زمان دلش خواست سرِ او فریاد بزند، فرزند چگونه به مهربان بودن امام آگاه خواهد شد؟ چگونه سخن امام رضا علیه السلام برایش مفهوم خواهد شد؟

🌷 امام رضا علیه السلام می‌فرمایند:«الْإِمَامُ الْأَمِینُ الرَّفِیقُ وَ الْوَلَدُ الشَّفِیقُ‏ وَ الْأَخُ الشَّقِیقُ وَ کَالْأُمِّ الْبَرَّةِ بِالْوَلَدِ الصَّغِیرِ وَ مَفْزَعُ الْعِبَادِ [1] امام امانت داری رفیق و پدری خیرخواه و برادری مهربان، همچون مادری نیکوکار به فرزندی صغیر و پناه بندگان است.»

📚 حسن بن على ابن شعبه حرانى،تحف‌العقول،ص439

 

@tanha_rahe_narafte
 

تنها راه نرفته
۰۵ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🌺اتفاقی که امروز افتاده بود را با خود مرور می کرد. چرا حواسش نبود کارد را از روی میز عسلی بردارد؟ همان کاردی که محمد برداشته بود و کنار چشمش را زخمی کرده بود. خدا را شکر کرد که به چشم او آسیبی نرسید. نگاهی به چهره پاک و معصوم کودکانش که در خواب شیرینی فرو رفته بودند انداخت. فرزندانش را بزرگترین نعمت و هدیه خدا می دانست. چه محمد پسر کوچکش با آن لب های نازک و گلگونش، بینی خوش فرم و موهای وزوزی اش که شبیه او بود و چه علی با لب های پر گوشت و قهوه ای اش، بینی عقابی و موهای سیاه و  لَختش که شبیه پدرش بود. با خود عهد بسته بود شُکر این دو نعمت را بجا آورد. برای همین تصمیم گرفته بود شیرینی و لذت دین را در جان کودکانش بنشاند. اولین قدم هایی که در این راه برداشت این بود که سخنان اهل بیت(علیهم السلام) را در مورد کودکان می خواند و در زندگی پیاده می کرد. 

🌸یک ماهی می شد که در حدیثی از امام رضا خوانده بود: «به کودک دستور ده که با دست خودش صدقه بدهد.» از همان روز آن را در زندگی اش به کار می برد. قبل از آن هر روز صبح، خودش این کار را انجام می داد؛ ولی آن روز بچه ها را صدا زد و گفت: نوردیده هایم بیائید اینجا، از امروز شما به جای مامان در این صندوق صدقه بیندازید. بچه ها خوشحال شدند هر دو همزمان گفتند: آخ جووون و بالا و پایین پریدند و بر سر اینکه کدامشان زودتر پول را در صندوق بیندازند دعوا کردند. هر دو وقتی که در قُلک هایشان پول می گذاشتند، کِیف می کردند . صندوق صدقات خونه شان نیز شبیه قُلک هایشان بود. 

✨الإمامُ الرِّضا علیه السلام : مُرِ الصَّبیَّ فلْیَتَصدَّقْ بیدِهِ بالکِسْرةِ و القَبْضةِ و الشَّیءِ و إنْ قَلَّ ، فإنَّ کلَّ شیءٍ یُرادُ بهِ اللّهُ ـ و إنْ قَلَّ ـ بعدَ أنْ تَصدُقَ النِّیّةُ فیهِ عظیمٌ ؛ به کودک دستور ده که با دست خودش صدقه بدهد، اگر چه به اندازه تکّه نانى یا یک مشت چیز اندک باشد؛ زیرا هر چیزى که در راه خدا داده مى شود، هر چند کم، اگر با نیّت پاک باشد زیاد است.
📚الکافی :ج4، ص4، ح 109902.


@tanha_rahe_narafte

افراگل
۰۱ ارديبهشت ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر