تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۳۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#ارتباط_با_والدین» ثبت شده است

 
 ☁️ابرهای انبوه و تیره بوی باران می دادند. باران که شروع شد، در زیرِ آن قدم می زد و با لذت به صدای آن گوش می داد، با خود به نعمت بی منت خدا که بر همه به طور یکسان بخشیده است، فکر می کرد و در دل خدا را شکر می نمود. در همین افکار بود که با صدای زنگ موبایل رشته افکارش پاره شد. دوستش محسن بود. 
- سلام محسن. جانم کاری داشتی؟ نه محسن همون که گفتم دوست ندارم اسمم باشه. تو چه کار داری همونی که می گم انجام بده! فعلاً یاعلی.
این بچه چقدر سمجه! 

🌼روز افتتاح نمایشگاه رسید. بهترین اختراع از آنِ محمد بود؛ ولی کسی نمی دانست؛ بلکه به اسم گروه در نمایشگاه شرکت داده شده بود. اساتید همگی متعجب بودند که این گروه کوچک و بدون امکانات پیشرفته چه چیزی موجب شده است که اینگونه درخشیدند؟

🌸جایزه برترین اختراع به گروه آن ها تعلق گرفت. محسن با سایر دوستانش در گروه، تصمیم گرفتند جایزه را به محمد تقدیم کنند. محمد به یاد پدر و تلاش خالصانه اش افتاد، درخواست دوستانش را نپذیرفت و پیشنهاد داد با پولِ آن جایزه، برای گروه امکانات پیشرفته ای خریداری کنند.

🌺این روحیه را محمد از پدرش به ارث برده بود. پدر محمد، در زیرزمین خانه شان گمنام و دور از چشم دیگران برای هم صنف های خود وسایلی را اختراع و یا تعمیر می کرد؛ ولی بدون کمترین چشم داشتی به آن ها هدیه می داد.(۱)

☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️
   
(۱)قال الامام علی علیه السلام: َ ثمَرَةُ العِلمِ إخلاصُ العَمَلِ     
امام على علیه السلام فرمود: ثمره دانش ، اخلاص در عمل است.

📚 غرر الحکم ، ح۴۶۴۲ ؛ عیون الحکم والمواعظ ، ص۲۰۹ ح۴۲۰۳ 

 

 

@tanha_rahe_narafte

تعجیل
۲۷ خرداد ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

✅ از جمله حقوقی که بر ذمه فرزندان است تا آن را رعایت کنند، احسان و نیکی به والدین است. حتی اگر والدین آنان ناصالح و یا کافر باشند.

🔘در چنین صورتی احترام به آنان واجب است؛ ولی پیروی از آنان جایز نیست.

🔘در بسیاری از آیات و روایات به این امر توجه بسزایی شده است.
امام ششم علیه السلام در رابطه با پدر و مادر ناصالح که برخورد تند و خشونت آمیزی در پیش می‌گیرند و فرزندان خود را مورد آزار و اذیت قرار می‌دهند، میفرمایند:
حتی از گفتن کوچک‌ترین کلمه نامناسب(یعنی اُف) خودداری کن و بر سر آنان فریاد مزن، بلکه با برخورد بزرگوارانه از خداوند برای آنان طلب مغفرت و آمرزش کن.

📚روضةالمتقین، ج۱۳، ص۱۹۲

 

 

@tanha_rahe_narafte

تعجیل
۲۷ خرداد ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🌺مائده از دست مادرش ناراحت بود.
آخرین لباسی که دلش خواسته بود را مادر نخریده بود ودل او شکسته بود. دلش میخواست داد وبیدادکند‌ در اتاقش نشسته بود پشت میز تحریر قهوه ای رنگ وبا دسته‌ی عینکش بازی می‌کرد.

🌸مادر استکان چایی را برایش دم اتاق آورد، تقه ای‌ به در زد و وارد شد.مائده هنوز هم ناراحت بود میخواست بی اعتنایی کند که مادر عینکش را از دستش گرفت، کنار صندلی ایستاد و سر پایده را بالا آورد: «دختر قشنگم تو دیگه بزرگ شدی باید بدونی آدم هرچیز که بخواد را نمی‌تونه داشته باش آن هم بعد از اینکه این همه خرید کردیم.تا حالا فکر کردی آیا همه زندگی مثل ما دارن؟دلت می‌خواد مثل برادران شیطونت باشی؟»

☘️_نه دلم نمی‌خواهد اما آن لباس... آن را باید می خریدید من عاشقش بودم.

🌼_ایرادی نداره گلم  صبر می‌کنیم. وقتی پول توجیبی‌هات، به خرید آن رسید برات می‌خرم.

🌺_تا آن موقع تمام شده

🌸_خوب بهت قرض می‌دهم تا اون رو بخری.
ولی بعد از آن تا یکسال آینده، خبری از لباس نیست، قبول؟

☘️_باشد مامان جون. واقعا قرض می‌دین؟

🌼_بله.

🌺_حالا چایت را بخور.بعد هم بیا کمک کن تا سفره را بچینیم.

🌸مائده، عینکش را به چشم‌زد ، آبناتی در دهان، گذاشت و با قورت قورت بلند درحالی که به مادرش لبخند می‌زد، چای را فرو داد.

 

 

@tanha_rahe_narafte

تعجیل
۲۴ خرداد ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

✅ در زندگی خوب است زمانی را قرار دهیم برای تفکرکردن در خصوص وظیفه خود.

🔘با خود فکر کنیم وظیفه ما چیست؟ و آیا به وظیفه خود عمل می کنیم؟

🔘بعد از شناخت وظیفه خود، باید اولویت بندی کرد. بر طبق آیات و احادیث کدام وظیفه واجب تر و اولویت دارتر است تا به آن عمل کرد.

✅ توجه و احترام به پدر و مادر یکی از همین موارد است و در درجه اول و اولویت اول قرار می گیرد؛ چراکه در قرآن هم همواره نیکی به والدین بعد از اطاعت از خدا ذکر شده است، پس جایگاه بالایی دارد.

☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️

🔹امام علی علیه‌السلام فرمود: نیکی به پدر و مادر، بزرگترین وظیفه است.
📚میزان الحکمه،ص۷۰۹۵


 

@tanha_rahe_narafte

تعجیل
۲۴ خرداد ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🌼صدای جیک جیک گنجشک ها نویدِ روزی دیگر و تلاش دیگری را می داد. دست هایش را مشت کرد و یک کش و قوسی در رختخواب به بدنش داد. وقتی پتو را به کناری زد، بوسه نسیم خنکی را بر تنش احساس کرد. با یادآوری روز گذشته، گره ای بر ابروانش ظاهر شد. ناراحتی چهره اش را پوشاند؛ امّا او تصمیم خود را گرفته بود باید به پدر و مادرش می گفت.

❄️شیطان با او  مدام کلنجار  رفته بود  که بی خیالش، بذار کسی متوجه نشه کار تو بوده، تو می تونی بهشون بگی کار من نبوده. کسی تو رو ندیده و متوجه نمی شن دروغ گفتی!
ولی مرتضی شیطان درونش را شکست داده و عزمش را جزم کرده بود که راست بگوید و نترسد. او یقین داشت خدا هم با او خواهد بود و کمکش خواهد کرد.(1)

🌺لبخند ملیحی بر لبانش نشست. به خاطر تصمیمی که گرفته بود آرامش در وجودش موج می زد. به طرف شیر آب رفت و با خُنکای آب صورتش را نوازش داد. نگاهی به آشپزخانه کرد. پدر و مادرش در حال خوردن صبحانه بودند. با نگاهی محبت آمیز به آن ها لبخند زد.
با صدای بلند و پُر نشاط، سلامی به صورت پدر و مادر خود پاشید. کنار آن ها نشست. پدر دستی از روی مهربانی بر سر او کشید و گفت: «به به آفتاب از کدوم طرف دراومده که پسرم سحرخیز شده؟! »

🍀مرتضی لبخندی به او هدیه داد، سرش را از خجالت پایین انداخت و گفت: «من باید امروز یک اعترافی کنم. راستش دیروز بدون اجازه شما رفتم سراغ رادیو کوچکی که خیلی دوستش داشتی، همانطور که روشنش می کردم از دستم روی سنگ کفِ اتاق افتاد و شکست. بعدش هم دیگه صداش درنیومد. من عذر می خوام که بدون اجازه بهش دست زدم و شکستمش. »
دستی مهربان چانه مرتضی را بالا گرفت، همزمان سرِ مرتضی بالا رفت و نگاهش با نگاه مهربان پدر گره خورد. 

☘️🌸☘️🌸☘️🌸☘️
   
🔹الإمامُ الباقرُ علیه السلام :ألاَ فَاصدُقُوا ؛ فإنَّ اللّهَ مَعَ مَن صَدَقَ . 
🌸امام باقر علیه السلام : هان! راستگو باشید ؛ زیرا خداوند با کسى است که راستگو باشد .
📚بحار الأنوار : ج 74،ص398، ح 268813

 

 

@tanha_rahe_narafte

تعجیل
۲۰ خرداد ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

✅احترام به والدین و نگهداشتن حرمت آنان آنقدر حیاتی‌است که می‌توان به وضوح، اهمیت آن را در آیات و روایات متعدد مشاهده کرد.
 
🔘ائمه معصومین علیهم‌السلام همیشه از عاق والدین در هراس بودند و مردم را به نیکی با پدر و مادر توصیه می‌کردند.

🔘امام صادق علیه‌السلام می‌فرمایند: از جمله عقوق این است که شخص در هنگام نگاه، به پدر و مادرش خیره شود. (نگاه تند به آنان بدوزد.)۱

✅واضح است منظور از روایت فوق، نگاهی همراه با خشم و در واقع همان چشم غره به والدین می‌باشد، که امام علیه السلام اینگونه نگاه را مورد نکوهش قرار داده و می‌فرمایند هر کس با این نگاه به پدر و مادرش بنگرد، مورد عاق والدین قرار می‌گیرد و هر که عاق والدین شود، از رحمت پروردگار محروم می‌شود.

📚۱-الکافی، ج ۲، ص ۳۴۹

 

 

@tanha_rahe_narafte

تعجیل
۲۰ خرداد ۰۰ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🌸هوا تاریک روشن صبح بود. صدای خروس خوان گوش را نوازش می داد؛ دام ها در آغل ها به خواب عمیقی فرو رفته بودند. بوی مطبوع نان تازه و دیوارهای کاهگلی باران خورده از روز قبل در فضا پیچیده بود.

🌼بساط صبحانه آماده شد علی بعد از خوردن صبحانه خود را آماده رفتن به چراگاه کرد که ناگهان با صدای زنگوله دام ها بچه ها با اشتیاق و سراسیمه از خواب برخاستند و از پدرشان تقاضا کردند که آنها را با خود به چراگاه ببرد؛ اما پدر و مادرشان نگران بودند که هنگام چرای دام ها دچار غفلت شود و برای بچه ها اتفاقی بیفتد. 

☘️اما بچه ها قول دادند که در چراگاه اذیت نکنند و از پدرشان دور نشوند، اگر پدرشان نیاز به کمک داشت به او کمک کنند. بعد از قولی که به پدرشان دادند، تصیم گرفت که آن‌ها را با خود به چراگاه ببرد. 

🌺هنگامی که به چراگاه رسیدند، در سبزه های باران خورده بازی و شادی می کردند که با پرواز پروانه ها و صدای پرنده ها زییای و شادی آنها دوچندان شد و تصویر زیبایی از عظمت خدا را نشان می داد. 

🌸پدرشان مشغول چرای دام ها شد و بچه ها به بازی کردن مشغول شدند در بین بازی ناگهان متوجه شدند که یکی از دام ها نیست و با صدازدن پدرشان او را متوجه نبودن یکی از دام ها کردند. 

☘️با پدرشان به جستجوی دام رفتند، بعد از چند ساعتی جستجو او را در میان بوته هایی که خود را از ترس گرگ ها پنهان کرده بود پیدا کردند. شتابان به سویش رفتند و او را با خوشحالی از میان بوته ها در آوردند، پدرش از اینکه آن روز بچه ها کمک بزرگی به او کرده بودند، خیلی خوشحال شد، بچه ها نیز خوشحال بودند از اینکه توانسته بودند  به پدرشان کمکی کنند. 

🌼کم کم نزدیکی های غروب شد که باید به خانه بر می گشتند؛ ولی ناراحت بودند که زود باید بر گردند اما چاره ای به بازگشت نداشتند؛پس همراه پدرشان بر گشتند و از او خواهش کردند که آنها را باز همراه خود به چراگاه ببرد.

 🌺پدرشان نیز به آنها قول داد که دوباره با هم به چراگاه بروند. با دام ها راهی خانه شدند.  بعد از اینکه به خانه رسیدند، مادرش سفره شام را آماده کرد و اتفاقات آن روز و کمکی که به پدرشان برای پیدا کردن آن دام کرده بودند را برای مادرشان تعریف کردند. مادرشان از اینکه بچه ها به پدرشان کمک کرده بودند خوشحال شد و همگی بعد از خوردن شام و کمی استراحت با قلبی خوشحال به خواب رفتند .
 

 

@tanha_rahe_narafte

تعجیل
۱۷ خرداد ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🔸ارتباط والدین و فرزندان با یگدیگر باید دو طرفه باشد.

🔹فرزندان نباید همیشه انتظار داشته باشند، فقط والدین برای آنان وقت بگذارند. 

🔸بلکه فرزندان نیز باید والدین خود را مورد لطف و محبت قرار دهند. 

🔹باید همیشه گوش شنوایی برای والدین خود باشند و خواسته‌ها و نظرات آنان را بشنوند.
 

 

@tanha_rahe_narafte

تعجیل
۱۷ خرداد ۰۰ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


🌺از صبح تک تک لباس های کمدم را چند باری جابه جا کردم. دلم می خواست در جشن تولد دوستم نگار، حسابی متفاوت تر از بقیه باشم. بالاخره مانتوی سفید و شال مشکی با آن گل های قرمز وسطش را برای همراهی انتخاب کردم. تا شب چند ساعتی مانده بود، کت و شلوار طوسی احمد را اتو کشیدم، مشغول آرایش کردن صورتم بودم که با صدای چرخیدن کلید درب خانه به استقبال احمد رفتم.  

🌸_سلام احمد جون خسته نباشی عزیزم. بیا برو دوش بگیر زود آماده شو که کم کم باید بریم.

🍃-سلام مریم خانم، شما هم خسته نباشی، باشه عزیزم.  

🌺صدای زنگ گوشی من را به سمت اتاقم کشاند. صدای گرم مادرم گوشم را نوازش  می داد.  
🌸_سلام مریم جون مادر خوبی چکار میکنی؟ من شبی خیلی دلم گرفته از ظهر چند باری با قاب عکس آقات دردودل کردم، دارم شام میپزم، با احمد بلند بشین بیاین تا من پیرزن هم از تنهایی دربیام.  

🍃_سلام مامان جون، خوبی؟ آخه آخه... .

🌺_آخه چی دخترم ؟

🌸_هیچی مادر حالا به احمد بگم، خبرت میدم.  

🍃هاج و واج مانده بودم چکار کنم، به سمت سالن رفتم، موهای احمد زیر باد سشوار به رقص افتاده بودند.  

🌺_عافیت باشه احمد جون، مامانم الان زنگ زد گفت: خیلی دلش از تنهایی گرفته خواست شبی ‌حال و هوای تنهایی اش را پر کنیم.

🌸_سلامت باشی، خوب تو‌چی گفتی؟ میخواستی بگی جشن تولد دعوت هستیم.

🍃_اومدم بگم، اما باز دلم نیومد دل منتظرش رو بشکونم، حالا موندم واقعا چکار کنم ؟  

🌺_چی بگم والا، هر تصمیمی خودت بگیری منم قبول دارم.  

🌸در فکرم دوگانگی ایجاد شده بود از طرفی میترسیدم اگر نروم نگار ناراحت شود، از طرف دیگر دل مادرم بشکند. مادرم بعد از مرگ پدرم خیلی تنها شده بود، سال ها دست تنهایی، من را بزرگ کرده بود، درست نیست حالا که دعوتم کرده قبول نکنم از طرفی دیگر مگر میشود از آن جشن مهمانی بزرگ نگار گذشت؟!

🍃بعد از مدتی کلنجار رفتن با خودم، بالاخره تصمیمم را گرفتم، کنار احمد پای تلویزیون نشستم. گفتم : «احمد جون تو که میدونی مامانم روحیه ش حساس هس اگه نریم دلش میشکنه، من تصمیم گرفتم اول بریم خونه نگار، من هدیه ام رو بهش بدم و از اون عذرخواهی کنیم و پیش مامانم بریم نظر تو چیه؟»

🌺_خیلی هم خوب قطعا بهترین تصمیم هست.

 

 

@tanha_rahe_narafte

تعجیل
۱۳ خرداد ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 
🌸در دین اسلام  به احترام در مورد والدین توصیه‌ی زیادی شده است.

🌹امام صادق علیه‌السلام‌ در این‌
باره‌ فرمودند:
گستاخى به پدر و مادر از گناهان بزرگ است، زیرا خداوند عاق والدین را گستاخ و تبهکار قرار داده است. 

📚وسائل الشیعة (جهاد النفس) ترجمه افراسیابی، جلد۱ ،ص۲۰۶
 

 

@tanha_rahe_narafte

تعجیل
۱۳ خرداد ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر