پدر
🍃ماشینش را در گوشهای پارک کرد همان طور که مشغول باز کردن کمربندش بود گوشی اش زنگ خورد، پدرش بود. حوصله نداشت جواب بدهد، سریع قطع کرد .
☘️نام پدرش را مزاحم همیشگی سیو کرده بود. از ماشین پیاده شد و به سمت بانک حرکت کرد. نوبت گرفت، دوباره گوشیاش زنگ خورد. با عصبانیت جواب داد: «چیه بابا هی زنگ میزنی؟»
🌸_مهرداد جان ، بابا قرصهام تموم شده پسرم .
💥_به من چه که تموم شده مگه مهرنوش دخترت نیست به اون بگو .
✨_اخه مهرنوش که بچه کوچیک داره باباجان.
❄️همان موقع شماره او را خواندن بلند شد و در همان حال گفت: « کاری نداری باید قطع کنم. » و بدون آن که منتظر خداحافظی پدرش باشد گوشی را قطع کرد.
🌱روی صندلی نشست ، کارهای مربوط به حساب را انجام داد. از کارمند بانک موجودی حساب را پرسید وقتی مطلع شد موجودی حساب به اندازه کافی هست از جایش بلند شد قبل از رفتن جوانی جلویش را گرفت: «وقت داری حرف بزنیم.»
🌺با خوشروئی گفت: « بله البته بفرماید در خدمتم.»
🔘_من... چه طور بگم ناخواسته حرف تون شنیدم اسم رو گوشی تونم دیدم. پدرتون بود درسته.
💠مهرداد سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت. جوان دست روی شانه او گذاشت گفت: «الان به خاطر پول تو حسابت کلی خوشحال شدی، نمیدونی که دعای پدرت بود. من پدرم رو از دست دادم ولی میدونی چی صداش میزدم؟ گوهر نایاب ،قدر پدر تو بدون. »
🍃جوان این را گفت و بیرون رفت. مهرداد سریع گوشی اش را از جیبش بیرون آورد اسم پدرش را گوهر نایاب سیو کرد سریع تماس گرفت: «الو بابا جان خوبی ، قرصت تموم شده کدوم یکی رو میگی؟ »
☘️_سلام پسرم ، قرص قلبم بابا جان.
🌸_چشم بابا میگیرم براتون ، ببخشید بابا سرت داد زدم.
💠_ اشکال نداره پسرم سرت شلوغ بود حتما.
🌺_کاری نداری بابا.
🌸_نه بابا جان قربونت ، مواظب خودت باش.
https://instagram.com/tanha_rahe_narafte
