تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

نشانی از محسن

پنجشنبه, ۱۱ فروردين ۱۴۰۱، ۰۹:۰۰ ب.ظ

 

🍃نگاهی به کتابخانه انداخت. از میان کتاب‌ها، نهج‌البلاغه را برداشت. صفحه‌ی علامت‌دار را باز کرد و خواند: «إِنَّمَا لَکَ مِنْ دُنْیَاکَ، مَا أَصْلَحْتَ بِهِ مَثْوَاکَ. تنها از دنیا آن قدر مال تو خواهد بود که با آن سراى آخرتت را اصلاح کنى.»*

 

☘نگاه کاظم به زهرا افتاد که با سینی چای وارد پذیرایی شد. کاظم به سمت همسرش رفت. هر دو کنار هم روی مبل نشستند.

کاظم نهج البلاغه را روی میز گذاشت.

 

🎋زهرا فنجان چای را به همسرش داد و گفت: «محسن یک جفت کفش تولید ایران، اسپرت طوسی که کف زیرش سفیده گرفته؛ اما برای عید نمی‌خواد بپوشه.»

 

☘همان لحظه محسن وارد پذیرایی شد. کاظم رو به او گفت: «چرا خریدی، وقتی نمی‌خوای بپوشی؟

 

_بابا! کفش رو خیلی هم دوس دارم؛ ولی با اجازه شما می‌خوام بدم به آرش، آخه پدرش سه ماه پیش بخاطر بیماری کرونا فوت کرد.

 

🌸زهرا در دلش محسن را تحسین کرد. نگاهی به چهره همسرش کاظم انداخت. کمی بعد زهرا از روی مبل بلند شد و دستش را روی شانه‌‌ی محسن گذاشت و گفت: «مادر! این کفشا مال خودته هر کاری دوست داری باهاشون بکن.»

 

🌺محسن چشم به دهان پدرش دوخت و با جان و دل گوش کرد.

 

🌾_فرزندم! هر کاری می‌‌کنی؛ ردی از خودت در مسیر زندگی‌ات می‌گذاری پس هوشیار باش.

 

🍃چهره محسن همچون غنچه گل سرخ شگفت؛ چشم‌هایش برقی زد و لبانش کش آمد.

 

☘صبح فردای آن روز محسن همان کفش اسپرت قهوه‌ای رنگش را پوشید. جعبه کفش نو را از روی جا کفشی برداشت. با لبخند از پدر و مادرش خداحافظی کرد و از خانه خارج شد.

 

 

*نهج‌البلاغه، نامه ۳۱

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی