تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

غرور رویا

سه شنبه, ۱۶ فروردين ۱۴۰۱، ۰۹:۰۰ ب.ظ

 

🍂صدایش لحظه به لحظه اوج می‌گرفت. حتی وقتی نگرانی را در صورت مادرش دید آرام نگرفت. روبروی مادرش ایستاد. دست هایش را محکم به هم کوبید و با عصبانیت گفت: «میخوام برم و میرم.»

🍃مادرش به دنبال راهی برای آرام کردن او بود: «صبر کن بابا بیاد، با خودش برو. »

🍁_مگه، من بچه‌ام، دوستام تا ده شب بیرونن، من هر جا می‌خوام برم باید بگم تا بابا اجازه بده.

☘️بغض گلوی ثریا را فشار می‌داد با گریه گفت: «برا خودت میگم،  تنهایی رفتن به این جور دورهمی‌ها ...»

🎋رویا مغرورانه گفت: «مثل بچه‌ها باهام رفتار می‌کنین، شایدم بهم اعتماد ندارین.»

☘️_کی گفته بهت اعتماد ندارم، ولی جامعه ...»

🥀رویا با بی اعتنایی به اتاقش رفت و در را محکم به هم کوبید.

☘️فردای آن شب ساناز دوست رویا با او تماس گرفت. صدایش پر از بغض بود. رویا پرسید: «رفتی دورهمی؟ صدات چرا این‌ جوریه؟»

🍂_مهشید تو دورهمی مسموم شده و ...

⚡️وقتی صدای هق هق  ساناز بلند شد رویا خداحافظی کرد. او از شنیدن آنچه در دورهمی به سر مهشید آمده بود، سر درد گرفت.
رویا چشم‌هایش را بست و با خودش فکر کرد. ساعتی بعد از اتاقش خارج شد به طرف آشپزخانه رفت: «مامان! ببخش.»

✨پدر رویا لیوان را پر از آب کرد و نگاهی با اخم به او انداخت. رویا سریع گفت: «بابا من دختر بدی‌ام، معذرت می‌خوام.»

🌾پدر دست رویا را گرفت و با خود به پذیرایی برد. کنار خودش روی کاناپه نشاند: «نمی‌خواستم حالا حالاها باهات حرف بزنم ازت دلخورم؛ اما حالا که خودت فهمیدی میگم بعضی اشتباهات تاوان سختی داره و قابل جبران نیست. قبل از اینکه کاری رو انجام بدی، به عواقبش فکر کن.»

☘️رویا سرش پایین بود و دلش آغوش أمن پدر را می‌خواست.

 

tanha_rahe_narafte@

 

https://instagram.com/tanha_rahe_narafte

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی