بهشت و جهنم
🌸زن و شوهر جوانی به دیوارهی پل تکیه داده بودند. به رودخانه و منظرههای اطراف نگاه میکردند. معلوم بود به هم علاقهی زیادی دارند. لبخند از لبهایشان دور نمیشد.
💫هیچ آرزویی نداشتم جز آن که روزی من و ریحانه مثل آنها، کنار هم بایستیم و با عشق و محبت به هم لبخند بزنیم و از هر دَری صحبت کنیم. از بالای پُل به مرغابیهای شناور در آب نگاه میکنم.
🌺ریحانه را دوست دارم؛ ولی او اولویت اولش مادرش است. به او حق میدهم به مادر بیمارش رسیدگی کند؛ ولی نه اینکه همهچیز را فدای یک چیز کند. دو سال از عقدمان میگذرد. ریحانه بهانه پشت بهانه میآورد، تا رفتن به سرِ خانه و زندگیمان را به تأخیر بیندازد.
🎋امروز باید کار را تمام کنم. فکرهایم را کردهام: «الو ریحانه جان میخوام باهات حرف بزنم. الان کجایی؟»شنیدن صدای ریحانه عجب آرامشی بر دلم مینشاند.
🍃_ همونجا باش میام دنبالت نزدیک دانشگاه هستم.
🍀نسیم خنک بهاری طراوت تازهای به جانم مینشاند.از راه دور که ریحانه را میبینم دلم برایش میتپد. چقدر برایم خواستنیست.
🍃_ علی جان! چیزی شده نگرانم کردی.
🌼دستانش را میگیرم. نگاهی به صورت دلنگرانش میکنم: «ریحانه یه پیشنهاد واست دارم.»
🌺نگاه ریحانه تغییر کرد. با دهانی باز به من نگاه کرد: «اگه قبول کنی، بریم طبقه بالای خونه مامانت زندگی کنیم. اینجور خیال تو هم راحت میشه. »
🌾لبهای ریحانه از هم کش آمد. چشمانش برق زدند. هالهای از اشک درون آنها جمع شد: « ترسیدم وقتی گفتی کارم داری! میترسیدم یه روز مامانم رو تنها بذارم. مامانم بهشت و جهنم منه. میخوام با محبت به او بهشتی بشم. »
🔹پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله فرمودند:
لَمّا سُئلَ عَن حقِّ الوالِدَینِ على وَلَدِهِما: هُما جَنَّتُکَ ونارُکَ ؛
در پاسخ به سؤال از حقّ پدر و مادر بر فرزندانشان: آن دو بهشت و دوزخ تو هستند.
📚الترغیب والترهیب : 3 / 316 / 10 ؛ منتخب میزان الحکمة : 612
