تبعید سهم خوبترین مرد عالم است
باز این چه شورش است که در عرش ماتم است
می پیچد از عطش به خودش قامتش خم است
اوضاع جسم بی رمقش سخت درهم است
وقتی به جان نشست تنت لاله وار شد
زهری که از مصیبت آن دیده تار شد
خوردی زمین و صورت تو پُر غبار شد
حتی نفس کشیدن تو گه گدار شد
تسلیت شهادت امام هادی علیه السلام
هلال ماه رجب! ناز کن به ماه تمام
ز یازده مه دیگر تو را سلام سلام
سلام بر تو که در دامن تو میتابد
فروغ حسن خدا از جمال چار امام
ولادت دو محمــد، ولادت دو علی
کدام ماه، چنینش سعادت است و مقام؟
سروده: محسن بلنج
هلول ماه رجب مبارک باد
نو کنید جامه را، پاک کنید خانه را، گل بزنید قبله را، ماه رجب می رسد
هوش کنید مست را، آب زنید دست را، سجده کنید هست را، ماه رجب می رسد
سیر کنید گشنه را، آب دهید تشنه را، دور کنید غصه را، ماه رجب می رسد
عفو کنید بنده را، أرج نهید زنده را، یاد کنید رفته را، ماه رجب می رسد
دهه فجر، در حقیقت مقطع رهایی ملت ایران و آن بخشی از داریخ است که گذشته را از آینده جدا کرده است.
بیانات مقام معظم رهبری، ۱۳۶۹/۱۰/۱۱
عطر تو پیدا می شود
نام تو شیدا می شود
در رفتن نامحرمان
فجر تو هویدا می شود
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
االلّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ
سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی بر همگان مبارک باد
مادر روزهای دلتنگی
بانوی گریههای طولانی
میشد از موج اشک هر روزت
آسمان مدینه طوفانی
سروده:حسن کردی
وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها بر تمام همراهان تسلیت باد
انسان باید چقدر روحیه قوی داشته باشد تا بتواند این شهور(که در اکثر جنگها حضور داشته) را تجهیز و بچه ها را به این خوبی تربیت کند.
بیانات مقام معظم رهبری، ۷۷/۰۲/۰۷
نور آفتاب ازمیان پنجره ی کوچک اتاق، بی رمق روی گل های چادر مادر می تابید. مادر، تنها و دلشکسته کنارم نشسته بود و هرازگاهی یکی از فرزندان را صدا می زد تا دست نوازشگرش را روی سرش بکشد و با دیدن جمال رویش،آماده ی خدا حافظی شود و از گل چهره اش، توشه ای برای روزهای دلتنگی بردارند. مرد به خانه آمد، همه ی امید او. وقتی آمد، زن می خواست مثل قبل ترها به احترامش برخیزد و تا دم در به استقبالش برود، اما حالا نه که نخواهد، بدنش تاب برخاستن و نشستن نداشت. ناچار نشست تا مرد به بالینش آمد:« سلام بر تو ریحانه ی خانه ام، دختر رسول خدا! امروز بحمدلله بهتری؟»
- «سلام بر تو ای روح من امیرالمؤمنین، إن شاءالله بهتر می شوم..»
سلام و خوش و بش پدر با بچه ها، لبخند را روی لبان مادر جاری کرد.لبخندی که در عمقش انگار بغضی به بار نشسته است. مرد گفت:«فاطمه جانم! اجازه می دهی آن دو بیایند برای عیادت؟»
انگار چیزی درون قلب فاطمه فشرده شد:«همان دو که میخواستند علی مرا در مسجد خدا بکشند؟
همان دو که با دخت نبی چنین کردند که میبینی؟آنها که محسنم را بی گناه کشتند؟ هرگز نمیخواهم
آن دو را ببینم.»
- «اما بانوی من! اگر نیایند، باز فتنه ای دیگر به پا خواهند کرد. بگذار بیایند تا حجت بر همه تمام شود.»
- «خانه، خانه ی توست و من هم کنیز توام. میخواهی بگو بیایند. اما من با آن ها حرف نخواهم زد.»
اشک شوق درنگاه مرد غلتید: «ممنونم فاطمه جان خدایت از تو راضی باشد.»
او برخاست تا به آن دو خبر دهد.