تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

۸۵۰ مطلب با موضوع «داستانک» ثبت شده است

 

🔹صیاد برای گرفتن ماهی، قلاّب به‌ کار می‏‌برد. بر سر قلاّب، طعمه‌ای که ماهی دوست دارد می‏‌گذارد. ماهی قلاب را همراه طعمه می‏‌بلعد.

🔸قلاّب که بلعیده شد، تکانی به نخ قلاب وارد می‌شود؛ اگر ماهی کم ‌وزن باشد، صیاد با یک ضرب آن را بالا می‏‌کشد و اگر سنگین باشد، صیاد به‌طور متناوب آن را می‏‌کشد و رها می‏‌کند تا خسته و بی‏ جان ‏شود. وقتی مطمئن شد که ماهی دیگر توانی ندارد آن را بیرون می‏‌کشد. شیطان گاهی قلاّبش به انسانی گیر می‏‌کند. طعمه سر قلاّب، آرزوی دراز، رابطه با نا محرم، ریاست‌طلبی و در یک کلمه علاقه به دنیا است.

🔹بعد از این‏که انسان را به دنیا علاقمند کرد، قلاب را شل و سفت می‏‌کند. ولی مواظب است بند قلاب پاره نشود. چندین بار او را می‏‌آورد و می‏‌برد تا بالاخره او را اسیر خود کند.

🔺مواظب وسوسه‌های شیطان باشید🔺

 

 

صبح طلوع
۱۲ مرداد ۰۳ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🔸زاهدی کیسه ای گندم نزد آسیابان برد.

🔹 آسیابان گندم او را در کنار سایر کیسه ها گذاشت تا به نوبت آرد کند.
 
🔸زاهد گفت: «اگر گندم مرا زودتر آرد نکنی دعا می کنم خرت سنگ بشود».
 
🔹آسیابان گفت: «تو که چنین مستجاب الدعوه هستی دعا کن گندمت آرد بشود.»


 

صبح طلوع
۱۱ مرداد ۰۳ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

⛵️ دو دوست به قایق‌سواری رفتند و مدت زیادی پارو زدند. سپیده که زد گفتند: «چقدر رفته‌ایم؟ تمام شب را پارو زده‌ایم!»

🔹اما دیدند درست در همان جایی هستند که شب پیش بودند! آنان تمام شب را پارو زده بودند، ولی یادشان رفته بود طناب قایق را از ساحل باز کنند!

🔸در اقیانوﺱ بی‌پایان هستی، انسانی که قایقش را از این ساحل باز نکرده باشد هر چقدر هم که رنج ببرد، به هیچ کجا نخواهد رسید.

🔸شما قایقتان را به کدام ساحل بسته‌اید؟

🔹 ساحل افکار منفی، ناامیدی، ترس، زیاده‌خواهی، غرور کاذب، خودبزرگ‌بینی، گذشته یا ...

 

صبح طلوع
۰۹ مرداد ۰۳ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🔻در سال ۱۹۷۷ یک مرد ۶۳ ساله، یک ماشین بیوک را از روی زمین بلند کرد تا دست نوه‌اش را از زیر آن بیرون آورد! قبل از آن هیچ چیزی سنگین تر از کیسه ۲۰ کیلویی بلند نکرده بود...!

🔸او بعدها کمی دچار افسردگی شد ...

🔹میدانید چِـرا؟!

🔸چون در ۶۳ سالگی فهمیده بود چقدر توانایی داشته که باورش نداشته و عمرش را با حداقل‌ها گذرانده بود...!

🔺منتظر ۶۳ سالگی نشوید؛ از همین الان خودت را باور کن...!

 

صبح طلوع
۰۵ مرداد ۰۳ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🔸 عالمی شبی در عالَم رویا
نفس خود را دید بی نهایت فربه!

🔹به نفس گفت:
ای نفس! من تو را این همه ریاضت دادم و سختی چشاندم، پس چگونه تو همچنان چاق و فربه مانده‌ای!؟

🔸نفس گفت:
آری! تو بسیار بر من سخت گرفتی اما آنچه را که دیگران از تو تمجید می‌کردند و تعریف، بر خود حمل نمودی و حق دانستی. این فربگی حاصل همان تکبر و خودشیفتگی و باور تمجید دیگران است.


🔺گویند عالم دیگر هیچگاه در آنجا که از وی تعریف و تمجید می کردند، حاضر نشد!

 

صبح طلوع
۰۳ مرداد ۰۳ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🔹فردی که مقیم لندن بود، تعریف می‌کرد که یک روز سوار تاکسی می‌شود و کرایه را می‌پردازد.

🔸راننده بقیه پول را که برمی‌گرداند، ۲۰ پنس اضافه‌تر می‌دهد!

🔹می‌گفت:
چند دقیقه‌ای با خودم کلنجار رفتم که ۲۰ پنس اضافه را برگردانم یا نه.

🔸آخر سر بر خودم پیروز شدم و ۲۰ پنس را پس دادم و گفتم:
آقا این را زیاد دادی.

🔹گذشت و به مقصد رسیدیم. موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت:
آقا از شما ممنونم.

🔸پرسیدم:
بابت چه؟

🔹راننده گفت:
می‌خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم. وقتی دیدم سوار ماشینم شدید، خواستم شما را امتحان کنم. با خودم شرط کردم اگر ۲۰ پنس را پس دادید، بیایم. فردا خدمت می‌رسم!

🔸آن فرد می‌گفت:
ماشین که رفت؛ تمام وجودم دگرگون شد. حالی شبیه غش به من دست داد.

🔹من مشغول خودم بودم، در حالی که داشتم تمام اسلام را به ۲۰ پنس می‌فروختم.

 

صبح طلوع
۲۳ فروردين ۰۳ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

✨ یادمان رفته زندگی کنیم

🔹ﺍﻭﻝ ﺩﻟﻢ ﻟﮏ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﺩﺑﯿﺮﺳﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺑﺮﻭﻡ!

🔸ﺑﻌﺪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﯽﻣُﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﻡ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺳﺮﮐﺎﺭ ﺑﺮﻭﻡ!

🔹ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﻨﻢ ﻭ ﺑﭽﻪ‌ﺩﺍﺭ ﺷﻮﻡ!

🔸ﺑﻌﺪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﭽﻪﻫﺎﯾﻢ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﺮﻭﻧﺪ ﻭ ﻣﻦ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﺎﺭ ﺷﻮﻡ!

🔹ﺑﻌﺪ ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﺯﻧﺸﺴﺘﻪ ﺷﻮﻡ!

🔸ﻭ ﺣﺎﻻ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﯽﻣﯿﺮﻡ ﮐﻪ ﯾﮏ ﺩﻓﻌﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻡ:
ﺍﺻﻼ ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻢ!

صبح طلوع
۲۲ فروردين ۰۳ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🔹خردمندی می‌گه تو هرچقدر هم که خوشگل و خوش‌تیپ و باکلاس و باسواد و پولدار باشی؛ و موقعیت و مقام آن‌چنانی داشته باشی؛ یا رکورددار روزه‌گرفتن و نمازخوندن و عبادت باشی؛ تا وقتی اخلاقت بد باشه، فایده‌ای نداره.

🔸درست مثل کسی هستی که دهنش بوی سیر و پیازِ وحشتناکی می‌ده ولی به خودش عطر و ادکلن‌های گرون‌قیمت می‌زنه.

🔹نه‌تنها بوی سیر و پیازِ دهنش مخفی نمی‌شه؛ بلکه ترکیب بوی پیاز و ادکلنش یک چیز گندِ تازه‌ای تولید می‌کنه که حالِ آدم‌ها رو بیشتر به‌هم می‌زنه

صبح طلوع
۰۲ فروردين ۰۳ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🔹بزرگی در یکی از خاطرات کودکی خود تعریف می‌کرد که یاد دارم در ایام کودکی، اهل عبادت بودم و شب‌ها برمی‌خاستم و نماز می‌گزاردم و به زهد و تقوا رغبت بسیار داشتم.

🔸شبی در خدمت پدر نشسته بودم و تمام شب چشم بر هم نگذاشتم و قرآن گرامی را بر کنار گرفته، می‌خواندم.

🔹در آن حال دیدم که همه آنان که گرد ما هستند، خوابیده‌اند.

🔸پدر را گفتم:
از اینان کسی سر برنمی‌دارد که نمازی بخواند. خواب غفلت، چنان اینان را برده است که گویی نخفته‌اند، بلکه مرده‌اند.

🔹پدر گفت:
تو نیز اگر می‌خفتی بهتر از آن بود که در پوستین خلق افتی و عیب آنان گویی و بر خود ببالی!

صبح طلوع
۰۱ فروردين ۰۳ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🔹درسته که توی جامعه ما ‏اغلب فقط به خروجی نهایی توجه می‌شه، ‏اما فرق هست بین کسی که خودش مسیرشو ساخته ‏و براش زحمت کشیده ‏تا کسی که همه چی براش مهیا بوده.

🔸‏باید ببینیم هرکسی ‏جدا از امکانات خانوادگی‌اش چه کسیه ‏و چه قدر حرف برای گفتن داره.

🔹اصلا باید یک کار جدی روی این موضوع بشه ‏تا آدما ارزش بیشتری برای خودشون ‏و تلاش و زحمتشون قائل بشن ‏و با مقایسه‌های بی‌ربط ‏ارزش دستاوردهاشونو کم تلقی نکنن.

🔸فکر نکنن چون فلانی در فلان جایگاهه‌، ‏اون‌ها هم باید به اون موقعیت برسن، این‌طوری یادشون می‌ره چه قدر خودشون موفق هستن.

💢 ‏مقایسه نابه‌جا ‏فقط باعث می‌شه تا دستاوردهایی که ‏برای رسیدن بهشون جون کندی، ‏در ذهن خودت هم بی‌ارزش بشن.

 

صبح طلوع
۲۹ اسفند ۰۲ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر