تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

دوستی، محبت، عشق

تنها راه نرفته

بسم الله الرحمن الرحیم

تصدقت شوم؛ الهی قربانت بروم، در این مدت که مبتلای به جدایی از آن نور چشم عزیز و قوّت قلبم گردیدم متذکر شما هستم و صورت زیبایت در آئینه قلبم منقوش است. عزیزم امیدوارم خداوند شما را بسلامت و خوش در پناه خودش حفظ کند. [حالِ‏] من با هر شدتی باشد می ‏گذرد ولی بحمدالله تاکنون هر چه پیش آمد خوش بوده و الآن در شهر زیبای بیروت هستم؛ حقیقتاً جای شما خالی است فقط برای تماشای شهر و دریا خیلی منظره خوش دارد. صد حیف که محبوب عزیزم همراه نیست که این منظره عالی به دل بچسبد....

فرستنده: روح الله خمینی(ره)
گیرنده:خدیجه ثقفی
زمان: فروردین 1312 / ذی القعده 1351.
مکان: لبنان، بیروت.

پربیننده ترین مطالب

آخرین نظرات

  • ۱۲ بهمن ۰۰، ۲۳:۲۵ - فاطمه 😐

فردا

 

 

🌈فردا را کسانی رقم خواهند زد که

👈در سخت ترین شرایط امروز

امیدوارند و به دیگران امید😍می دهند.

 

@tanha_rahe_narfte

میرآفتاب
۰۶ فروردين ۰۰ ، ۰۵:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🌸مرضیه برای آخرین بار به سفره هفت سین  گوشه اتاق نگاهی انداخت. در ساختمان را بست. نفس عمیقی کشید.  بوی شب بوهای دور حوض در مشامش پیچید؛ مثل پروانه  به سمتشان پر کشید. پاشیدن چیزی به سمتش باعث شد چشمهایش را ببندد و جیغ بزند. صدای قهقهه حمید در گوشش پیچید.

 

🍃مرضیه فکش را بر هم فشرد و شب بو را از یاد برد. دستانش را زیر آب زد و به حمید آب پاشید. مرضیه با خنده فرار کرد و حمید دنبالش دوید.  جیغ و خنده آنها تمام فضای حیاط را پر کرد.

 

🌺مادر با صدای بلند گفت: «بچه ها! آماده اید؟»   مادر و پدر لباس پوشیده و آماده به سمت ماشین رفتند. بعد از چند سال  همه چیز مهیا شده بود تا به سفر بروند. حمید و مرضیه با صورت های گل انداخته و نفس زنان به سمت ماشین رفتند.

 

🍃صدای زنگ در خانه، همه را متوقف کرد. حمید  به سمت در دوید. صورت خندان و پرچین پدربزرگ از پشت در نمایان شد. مادر بزرگ با عصا و دست لرزان پشت سر پدربزرگ وارد حیاط شد.

 

🌸مادر گفت:« چه بی خبر از روستا اومدند؟ »

 

🍃مرضیه با اخم  گفت:« بهشون بگید ما می خواهیم سفر بریم.»

صبح طلوع
۰۵ فروردين ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

مردی خدمت پیامبراکرم صلی الله علیه و آله آمد و گفت: پدر و مادر پیرى دارم که به خاطر اُنس با من مایل نیستند به جهاد بروم.

 

☘️ رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: پیش پدر و مادرت بمان، قسم به آنکه جانم در دست اوست اُنس یک روز آنان با تو از جهاد یکسال بهتر است. (البته در صورتى که جهاد واجب عینى نباشد)

 

📚بحارالأنوار، ج ۷۴، ص ۵۲

 

@tanha_rahe_narfte

حسنا
۰۵ فروردين ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🍃علی وقتی پیش مادرش بود خیلی برایش زبان می ریخت و می گفت مادر دورت بگردم.

 

🌸گاهی می آمدیم دزفول و ایشان به مادرشان زنگ می زد و چه قربان صدقه ای می رفت. صدای مادر را که می شنید انگار روی زمین نبود. گوشی را به من می داد و می گفت: تو هم به مادرم بگو که اینجا چقدر به ما خوش می گذرد. با اینکه مشغول آموزش غواصی در فصل سرما بودیم و همیشه سرما خورده و گریپ بودیم.

 

📚کتاب بیا مشهد، ص۸۴ و86

 

@tanha_rahe_narfte

 

حسنا
۰۵ فروردين ۰۰ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

🔹مادرها و پدر ها، زیر بار مسئولیت و استرس, شانه خم می‌کنند.

 

🔘اگر احساس کردیم آنقدر که باید با ما مهربان نیستند، بجای غر زدن و دلایلی مثلِ دوست نداشتن ما آوردن، دنبال علت خستگی و بی حوصلگیشان بگردیم.

 

🔘خودمان را جای آنها بگذاریم و با کفش آنها راه برویم، بعد قضاوت کنیم. به لیست مسیولیتهای خودمان و آنها نگاه کنیم. آنها را زود محکوم نکنیم.

 

@tanha_rahe_narfte

ترنم
۰۵ فروردين ۰۰ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🌸سبطِ نبوی شبیهِ طاها آمد

 

🌹پورِ علوی عزیزِ زهرا آمد

 

💐جانِ حسن و عشقِ ابالفضل و حسین

 

🌻شهزاده علی اکبرِ لیلا آمد

 

🖊پروانه غریبی

 

🔸میلاد باسعادت حضرت علی اکبر علیه السلام و روز جوان مبارک🔸

 

@tanha_rahe_narfte

حسنا
۰۵ فروردين ۰۰ ، ۰۵:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

🌸در بزرگ و شیک خانه با فشار دکمه ای باز شد. به محض اینکه با مادرش وارد خانه شهین خانم شدند، دوچرخه مشگی رنگ اسپرت در گوشه حیاط به او چشمک زد. دلش پر زد تا سوارش شود و حتی تا سر کوچه رکاب بزند. دست دراز کرد تا فرمانش را بگیرد اما شایان، تک پسر شهین خانم، فوری روی زین چرم دوچرخه پرید و گفت: « صبر کن حالا، دوچرخه خودمه،بزار اول من بازی کنم.»

 

🍃 شایان نشست و آرام رکاب زد و محسن به دیوار حیاط تمیز و آب پاشیده شده‌ی خانه شهین خانم تکیه داد. پایش را بروی موزاییک های سفید حیاط می‌کشید و نگاهش همراه با چرخ های دوچرخه دنده‌ای شایان می‌چرخید و از این سمت به آن سمت می رفت. شایان با سرعت رکاب می‌زد. انگار که در آسمان ها پرواز می کرد. موهای لختش در هوا تاب می‌خوردند که با خوشحالی داد زد: « محسن نمیدونی چه حالی میده! بابام تازه خریده. اونقدر پدالش نرمه که نگوو!»

 

🌺محسن رویش را برگرداند می‌خواست بی تفاوت باشد و جلوی بال بال زدن دلش را بگیرد.

صبح طلوع
۰۴ فروردين ۰۰ ، ۲۱:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

حضرت فاطمه(سلام الله علیها) که خود از سرچشمه محبت و عطوفت رسول خدا(صلی الله علیه و آله) سیراب گشته و قلبش کانون محبت به همسر و فرزندان خود بود در این جهت نیز وظیفه مادری خود را به بهترین شکل، انجام می داد.

 

🌺سلمان می گوید: روزی فاطمه زهرا(سلام الله علیها) را دیدم که مشغول آسیاب بود. در این هنگام، فرزندش حسین گریه می کرد و بی تاب بود. عرض کردم، برای کمک به شما آسیاب کنم یا بچه را آرام نمایم؟ ایشان فرمود: من به آرام کردن فرزندم اولی هستم، شما آسیاب را بچرخانید.

 

📚بحارالانوار، ج۴۳ ص۲۸۰

 

@tanha_rahe_narfte

حسنا
۰۴ فروردين ۰۰ ، ۱۶:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

ی

💠خانم‌هاى محترم

 

خودتان را تهذیب کنید و کودکان خودتان را تهذیب کنید. کودکان خودتان را اسلامى بار بیاورید، که در اسلام همه چیز است‌.

 

📚صحیفه امام، ج۷، ص533

 

@tanha_rahe_narfte

صبح طلوع
۰۴ فروردين ۰۰ ، ۱۲:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

👀 چشم ها، عمیق ترین  راه ارتباطی

 

🔘روزانه حداقل چند دقیقه را به ارتباط چشمی با عزیزانتان اختصاص دهید. فراموش نکنید چشم ها، احساسات را منتقل می کنند.

 

🔘هم چنین راستگویی یا درغگویی در نگاه و نحوه‌ی برخورد مشخص می شود.

 

🔘ارتباط چشمی با کودکان و نوجوانان از احساس تنهایی آنها کاسته و موجب احساس صمیمیت و محبت بیشتر نسبت به والدین می شود.

 

@tanha_rahe_narfte

صبح طلوع
۰۴ فروردين ۰۰ ، ۰۹:۰۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر